داستانی از مظاهر شهامت
21 اردیبهشت 97 | داستان | مظاهر شهامت داستانی از مظاهر شهامت
یک تکه سنگ نمی تواند بیش از نیمی از زمین را ببلعد . گویا این سخن را آخرین مرد ریش سفید شهر وقتی که زیر درختی ایستاده بود که آن سال از سر پیری دیگر حتی یک دانه هم شکوفه نکرده بود، گفته بود . او بعد از گفتن این حرف عجیب رفته بود داخل خانه اش و مدتی از آن خارج نشده بود . دیگران به همدیگر گفته بودند پیداست که تاپدوق به زودی خواهد مرد ...

ادامه ...
شعری از میخوش ولی‌زاده
6 اردیبهشت 97 | شعر امروز ایران | میخوش ولی‌زاده شعری از میخوش ولی‌زاده
برگشتن از همان جایی که آمدن!
برگشتن !
و گشتن لابه‌لای خاطره‌ها
پیچیدن لای موهای شانه نکرده‌ی باد ...

ادامه ...
فریدریش شیلر
برگردان: کامبیز جعفری نژاد
6 اردیبهشت 97 | ادبیات جهان | کامبیز جعفری نژاد فریدریش شیلر
برگردان: کامبیز جعفری نژاد
یوهان کریستوف فریدریش فون شیلر، شاعر، نمایشنامه‌نویس، فیلسوف و مورخ آلمانی در سال 1759 به دنیا آمد. شیلر، در رشته پزشکی تحصیل کرد. او خواهان آزادی و برابری انسان‏ ها‏ بود. با محافل روشنفکری و گروه‌های آزادیخواه رابطه داشت و از مشتاقان و رواج‏ دهندگان آثار فلسفی امانوئل کانت بود ...

ادامه ...
شعری از آتتیلا ایلهان Attilâ İlhan
- که او را در ایران به نامِ آتیلا ایلهان هم می‌شناسند -
به همراه اصل شعر
برگردان از ابوالفضل پاشا
6 اردیبهشت 97 | ادبیات ترکیه و آذربایجان | ابوالفضل پاشا شعری از آتتیلا ایلهان Attilâ İlhan
- که او را در ایران به نامِ آتیلا ایلهان هم می‌شناسند -
به همراه اصل شعر
برگردان از ابوالفضل پاشا
تو نیستی
و دریا نیست
ستاره‌ها دوستانِ من‌اند
یا امشب اتفاق‌های عجیبی خواهد افتاد ...

ادامه ...
شعری از الهام صادقی
2 اردیبهشت 97 | شعر امروز ایران | الهام صادقی شعری از الهام صادقی
هوای خوب هم سیاسی شده است
مثل ژن‌های خوب
پیراهنی که پوشیده است باد
که در سکوت درختان
تسلیمی اجباری خوابیده است ...

ادامه ...
شعری از عبدالوهاب البیاتی
ترجمه ی صالح بوعذار
2 اردیبهشت 97 | ادبیات عرب | صالح بوعذار شعری از عبدالوهاب البیاتی
ترجمه ی صالح بوعذار
به دنیا می آیم
در شهرهایی که هرگز،
متولد نشده اند ...

ادامه ...
شعرهایی از ستار جانعلی پور
24 فروردین 97 | شعر امروز ایران | ستار جانعلی‌پور شعرهایی از ستار جانعلی پور
" غروب‌هایی بود که می‌شد سرخی‌اش را
با فشار پاک کنی
پاک کرد و آفتابش را
چون پرتغالی چید " ...

ادامه ...
شعرهایی از محمد حسین حجازی
24 فروردین 97 | قوالب کلاسیک | محمد ححسین حجازی شعرهایی از محمد حسین حجازی
قطارِ برفیِ لب های رازِ پایانیم
خیالِ چشمه به دوشِ نسیمِ عصیانیم
نَه دُکمه های فراموشِ پِلک تان بازند
نَه ما مجسّمه یِ سایه ای گریزانیم ...

ادامه ...
شعرهایی از فرامرز سه دهی
24 فروردین 97 | شعر امروز ایران | فرامرز سه دهی شعرهایی از فرامرز سه دهی
راه افتاده‌ام
به دنبال پیری راه افتاده‌ام
بلند برمی‌دارم
کوتاه‌تر قدم‌هایم را
بلندتر می‌شود
کوتاه
می‌ایستم ...

ادامه ...
شعری از عارفه یزدان پناه
24 فروردین 97 | قوالب کلاسیک | عارفه یزدان پناه شعری از عارفه یزدان پناه
هزاران قصه و احوال پرسی های تکراری
ولی یکبار نشنیدم بگویی دوستم داری؟
شبیه دوره گردی که بساط عاشقی دارد
دلی دارم که ویران است،محبوبم،خریداری؟ ...

ادامه ...
شعرهایی از ژاک ردا
ترجمه ی غزال صحرایی
24 فروردین 97 | ادبیات فرانسه | غزال صحرایی شعرهایی از ژاک ردا 
ترجمه ی غزال صحرایی
ژاک ردا ( Jack Reda ):شاعر و نویسنده فرانسوی متولد 24 ژانویه 1929 است.ژاک ردا از سال 1987 تا 1996 مسئولیت سردبیری مجله معتبر ادبی La Nouvelle Revue française را به عهده داشت.او همچنین ادیتور و وقایع نگار موسیقی جاز است و از سال 1963 تا کنون با مجله" Jazz Magazine "همکاری نزدیکی داشته و در این زمینه(جاز)کتاب های متعددی از اوبه چاپ رسیده است که از ...

ادامه ...
شعرهایی از شهریار بهروز
24 فروردین 97 | شعر امروز ایران | شهریار بهروز شعرهایی از شهریار بهروز
پس بچرخم به سمت باد
که مشتعلم می‌کند
و بیرقِ سرخ را
از جناقِ تو بردارم
که آبرویِ ریخته‌ام به خیابان و
خون تو را بو می‌کشم ...

ادامه ...
شعرهایی از فهیمه محمودی
24 فروردین 97 | شعر امروز ایران | فهیمه محمودی شعرهایی از فهیمه محمودی
كبريت بكش
تكليف اين‌همه تاريكی كه در من است
روشن نيست!
و نور اجاق گاز
از مقدسات كتاب‌های آسمانی حرفی نمی‌زند... ...

ادامه ...
هم زیستی هنرمند با زیست اجتماعی و زیست فکری
عابدین پاپی
24 فروردین 97 | اندیشه و نقد | عابدین پاپی هم زیستی هنرمند با زیست اجتماعی و زیست فکری
عابدین پاپی
مقوله ی جهان هستی یک مقوله ی هم زیست محور است و به قول معروف : کبوتر با کبوتر باز با باز/ کند همجنس با همجنس پروازو این مفاهمه ی هم زیستی در همه ی موجودات مشهود است اما در موجودی به نام انسان به معنای عام و به طور خاص درانسان هنرمند محسوس تر به دید می آید . بنابراین همچنانکه برای هر موجودی هم زیستی زیست اجتماعی و ...

ادامه ...
شعری از آیدا مجیدآبادی
24 فروردین 97 | ادبیات ترکیه و آذربایجان | آیدا مجیدآبادی شعری از آیدا مجیدآبادی
چه‌گونه بگیرم‌ات از جایی که نفس می‌ایستد
باد: مخالف من
باران: مخالف من ...

ادامه ...
ياداشتي بر مجموعه داستان "باجي" از نعمت مرادي
رضا روشنی
24 فروردین 97 | اندیشه و نقد | رضا روشنی ياداشتي بر مجموعه داستان
شايد شما هم اين سخن ويت گنشتاين را شنيده ايد كه مي گويد" انچه مي توانيم بپرسيم اين است كه معنادار است كه بدان شك كنيم." اين جمله زبان حال هنر است. به يك معنا هنر يعني تشكيك، تشكيك در معناهاي مسلم و قطعي. تشكيك در هر انچه كه سعي مي كند حقيقي و جاودانه خود را عنوان كرده وواغلب ظاهري حاد و شديد دارد. داستان به عنوان يك فراورده زباني و به عنوان مجموعه اي از گزاره ها، هم هستي را مطرح مي كند و هم نيستي ...

ادامه ...
داستانی از محمود بادیه
24 فروردین 97 | داستان | محمود بادیه داستانی از محمود بادیه
عصرچهارشنبه ها جلسه داستان برگزار مي‌شود.غيراز من و دوستم كه مسنيم، بقيه همگي جوان و پايه جلسات هستند.هردوي ما در مدت كوتاهي به اين جوان ها علاقه مند و حتي به آن ها عادت كرده ايم .
داستان امروز- خانم سيما جولائي تصميم داشت ترتيب تهيه ي كيك و جشن تولد را در خانه مادر بزرگ برگزار كند ...

ادامه ...
چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
ترجمه ی حمزه کوتی
20 فروردین 97 | ادبیات عرب | حمزه کوتی چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
ترجمه ی حمزه کوتی
چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشته‌ای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسک‌فروش
نقاشی کردم ...

ادامه ...
داستانی از جلال نجاری
ترجمە از کردی: ارسلان چلبی
19 فروردین 97 | ادبیات کردستان | ارسلان چلبی داستانی از جلال نجاری
ترجمە از کردی: ارسلان چلبی
سە سالی میشە یە شکم سیر غذا نخوردم، دم بە ساعت گرسنمە، شکمم از گرسنگی شب و روز قار و قور میکنە، اون اولا خجالت میکشیدم ولی الان برام عادی شدە. حتی همکلاسیهامم الان خندشون نمیگیرە ...

ادامه ...
داستانی از محسن آثارجوی
19 فروردین 97 | داستان | محسن آثارجوی داستانی از محسن آثارجوی
هيچ كس نمي‌ايستاد. پيرمرد به شكم روي زمين افتاده بود و به نظر مي‌آمد دارد جان مي‌كند. ماشين را كنار زدم و رفتم بالاي سرش. صورتش به زمين چسبيده بود و بدنش مرتعش بود. خيابان خلوت بود و گاهي ماشيني رد مي‌شد. تا آن موقع در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم. زبان پيرمرد بيرون افتاده بود و داشت خِرخِر مي‌كرد. چند بار زدم روي شانه‌هايش و گفتم: « آقا... آقا... آآآقا... » بي‌فايده بود. مي‌خواستم بلندش كنم. خيلي سنگين بود. مستأصل شده بودم ...

ادامه ...