شعری از پل ورلن
ترجمه ی آسیه حیدری شاهی سرایی
تاریخ ارسال : 31 اردیبهشت 97
بخش : ادبیات فرانسه
دلهره
نه مزارع باروَرَت، نه پژواك سرخ آواز چوپانهای سیسیلیات
نه حشمت پگاهت، نه طمطراق گلهمند شامگاهانت
طبیعت! نه، دیگر به وجدم نمی آوری
میخندم، به هنر، به انسان به آوازها
شعرها
معابد باستانی، برجهای پیچ در پیچ
كه برافراشتهاند كلیساهای عتیق را
در تهی آسمان
به یك چشم میبینم، خوبیها را، بدیها را
انكار می كنم تمام اندیشه را
و از عشق، این ریشخند قدیمی
دیگر هیچ به من نگویید
خسته از زندگی، هراسان از مرگ
خاشاكی، بازیچهی جزر و مدّ
روح من، میگریزد از این بندر
از این گرداب كشتی شكن.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه