ویژه نامه نوروز 1398


شعری از سید علی صالحی
شعری از سید علی صالحی
بی راه
بی کوچه
کور...

رازها دارد این بی راهِ کوچه‌گَردِ کور،
عجیب اینجاست
که راه روشن است
کوچه روشن است ...

ادامه ...
شعرهایی از هرمز علی پور
شعرهایی از هرمز علی پور
حالا می‌توانم با خیال راحت
لبخند تو را در یک روز برفی
تا هرچه دلم بخواهد نگاه کنم

از تنوع و رنگ لباس
تو را تحسین
که در چشم‌ها چیزی‌ست که
نامی برای‌اش پیدا نکرده‌ام هنوز ...

ادامه ...
شعرهایی از م . موید
شعرهایی از م . موید
پای آب ایستاده ام
پایاب کجاست ؟
بن بست نیست کوچه
بسا هیزمِ سبز / چشم به راه بماند
و چشمه / جان / بجوشاند ...

ادامه ...
داستانی از قباد آذرآیین
داستانی از قباد آذرآیین
جمعه
دکترمی گوید:ضایعی بیمارجانم !
--می گویم :چرا دکترجانم؟
- می گوید:آخر کی خاطرات روزانه اش را از ته هفته می نویسد بیمارجانم؟
دکتر وادارم کرده خاطرات روزانه یک هفته ام را بنویسم ببرم نشانش بدهم ...مثل مشق شب خطشان بزند...مثل پیک نوروزی! ...

ادامه ...
شعری از پگاه احمدی
شعری از پگاه احمدی
نگاه کن دیگر، وجود ندارم
این تنها موجودیت است
رهاکردن ِ چیزی تشنه، با ناف و قلب
سوزن زدن به شُش،
مثل بادکنک ها که چروک، فرود می آیند ...

ادامه ...
شعرهایی از ویلیام باتلر ییتس
برگردان رزا جمالی
شعرهایی از ویلیام باتلر ییتس
برگردان رزا جمالی
ویلیام باتلر ییتس شاعر ایرلندی ست که عرفان سلتیک ، اساطیر ایرلند ، ملی گرایی ایرلندی و ادبیات عامه را به شعر انگلیسی آمیخت نمونه ای کم نظیر از ادبیات غرب است که با ذائقه ی شرقی همخوانی دارد. شعر او گاه سرشاراز لحن های متکثر نمایشی ست و گاه تک گویی هایی ساده. نمایشی از عرفان مدرن برگرفته از روح کابالا و شمنیسم و باور های ایرلندی. علت علاقه ی من به شعرییتس یکی به خاطر شباهت های شعر او به بن مایه های عرفانی ادبیات کلاسیک فارسی ست و دیگری به خاطر استفاده ی فراوان از اشعار او درموسیقی ...

ادامه ...
داستانی از رئوف بیگرد
برگردان بابک صحرانورد
داستانی از رئوف بیگرد
برگردان بابک صحرانورد
غم هاي قشلاقی دور هم گرد آمده و عزم جزم کرده بودند تا به دیدار غمان ییلاقی خود روند و دریابند آنها نیز چونان خود رنگ و رخسار زلال و شفافی دارند يا این که گرفته و غمناکند. در مسیر راه، در کرانه ی رودي، شاعري بدیدند که در چمنزار جانب رود یله شده بود و در صداي هِش هُش باد و شُرشُر آب وچَهچَه طیور درنگ کرده و چشمانش را به ناف آسمان دوخته و با ستاره اي طلاگون در آن دوردستان غم دل ساز کرده بود. غم ها در کنارش پهلو گرفتند و ذره ذره به ...

ادامه ...
داستانی از امیررضا بیگدلی
داستانی از امیررضا بیگدلی
مجید سر پله ها که رسید ایستاد و سر برگرداند. افسانه به سوی او می آمد. نگاه مجید افتاد به پنجرة اتاقِ مهرداد و نازنین. مهرداد پشت پنجره ایستاده بود و به آنها نگاه می کرد. افسانه که نزدیک شد، مجید گفت: «چی شد؟»
«تازه از خواب بیدار شدن. گفتن خودشون می یان.»
«گفتی کجا بیان؟» ...

ادامه ...
شعری از سیده محبوبه بصری
شعری از سیده محبوبه بصری
چراغْ کور و اجاقت سیاه! بشکن و زن شو!
که درزِ پرده به جوّ اتاق نور بریزد
بریز کوه یخت را که صخره‌های سفیدت
به ماه سوخته در باتلاق ، نور بریزد ...

ادامه ...
چفتِ پشتِ آبي / دوروتي پاركر
برگردانِ رُزا جمالی
چفتِ پشتِ آبي / دوروتي پاركر 
برگردانِ رُزا جمالی
دوروتي پارکر( 1967-1893 ) در داستان هاي كوتاهش تكيه بر تك گويي هاي نمايشي دارد. اين داستان ها همه از ضربآهنگي خاص پيروي مي كنند . طنز گزنده و نگاه مشكوك او به روابط انساني ، انگيزه دراماتيك داستان ها يش را پررنگ تر مي كند . شعر دوروتي پاركر شعري ساده ، خشن ، صادق و برهنه از آراستگي هاست . شعري كه به آساني خواننده را مي سوزاند و گاه به خنده وا مي دارد ...

ادامه ...
شعرهایی از ابوالفضل پاشا
شعرهایی از ابوالفضل پاشا
خانه‌یی برای دست‌ها
دستی از من!
خانه‌یی برای خسته‌گی‌ها
و دستی از تو!
که تا پایانِ عمر به این‌ها چشم باید بدوزم ...

ادامه ...
شعری از زینب چوقادی
شعری از زینب چوقادی
اندیشه ی عشاق بودت بیش از این ها
پیداتر از خورشید بودی پیش از این ها
"گل-آفتاب"ت بودم و گردان به سویت
این قصه می چرخید دور سرزمین ها* ...

ادامه ...
شعری از حسن دلبری
شعری از حسن دلبری
نه این آشفته دنیا بود و نه این امتحان بازی
من و حوا و دور کوثر و تا جاودان بازی
یکی بیچاره برمی داشت آن بار امانت را
اگر من در نمی آوردم آن جا قهرمان بازی ...

ادامه ...
شعری از میثم ریاحی
شعری از میثم ریاحی
تنهایم اگر در بهانه های خاکسترم
تنهایم اگر در سینه سُرخی که بوی پله های سیمانی گرفته است
و بوی تگرگ
سوسو می زنم اما
با رگِ تَری که وسوسه هایم ، به پَرِ سیب داده است ...

ادامه ...
شعری از جاهیت سیتکی تارانجی Cahit Sıtkı Tarancı
- که او را در ایران به نامِ جاهد صدقی تارانجی هم می‌شناسند -
برگردان از ابوالفضل پاشا
شعری از جاهیت سیتکی تارانجی Cahit Sıtkı Tarancı
- که او را در ایران به نامِ جاهد صدقی تارانجی هم می‌شناسند -
برگردان از ابوالفضل پاشا
مگر این نسیمی که می‌وزد
هوای ماهِ آوریل نیست؟
- هوایی که به خنده‌های نخستین معشوق شباهت دارد -
ای پیاده‌روها! - که شما را به خدا می‌سپارم -
با وجودِ لج‌بازیِ دست‌بندها و زنجیرها ...

ادامه ...
شعرهایی از آفاق شوهانی
شعرهایی از آفاق شوهانی
اگر تکان بخورم جهان منفجر می‌شود
چیزی که به آن دریا می‌گویید منم
ساحل به من دهن‌کجی می‌کند
چیزی که به آن قایق می‌گویید منم
پاروها سراغِ زمستان را می‌گیرند ...

ادامه ...
داستانی از مظاهرشهامت
داستانی از مظاهرشهامت
به قول آرابوگین سر شخم غلت بزنیم بهتر است تا سر خرمن گلاویز بشویم !
پس بهتر است همین جا یادآور بشوم که من و شما بالاخره با یک متن روبرو هستیم که نوشته می شود و قرار دارد در درون صفحات یک کتاب قرار بگیرد . تا جایی که من اطلاع دارم در صفحه آرایی کتاب های با متن فارسی در صورتی که از قلم (فونت) مناسب و متوسط استفاده بشود ...

ادامه ...
شعری از مهرنوش قربانعلی
شعری از مهرنوش قربانعلی
قبول!
عشقت کشیده باز گردی
گوش به زنگی ممارستی ست
که یادم نمی رود! ...

ادامه ...
شعری از جواد کاظمینی
شعری از جواد کاظمینی
تن است اگرچه از آغوش هیچ کس،خالی
زنی ست در دلم از عشق یا هوس،خالی
دلم پرید که با پلکهای نیمه ترت
پرندگی بکند گوشه ی قفس-خالی ...

ادامه ...
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند
صاحب باغ دستش را به کمرش زده بود، با صدای بلند گفت: درخت های پرتقال سنگین شدن، با یه تکون
داربست های چوبی از زیر شاخه ها در میره و شاخه می شکنه. دونه به دونه پرتقال ها رجدا کنید. اگه
شاخه بشکنه از دستمزدتون کم می کنم. ...

ادامه ...
شعری از علی مومنی
شعری از علی مومنی
نوشته‌ام تو بخوانی
كه ماه
بنی‌هاشم تولد توست
قمرهای ديگرسياره‌های ديگر دور...
بنی آدمی،
بدون اعضای همديگر ...

ادامه ...
داستانی از مجتبی مقدم
داستانی از مجتبی مقدم
تا الناز توی دستشویی آخرین وارسی را از آرایش اش بکند زود به طریقه ی پایین بردن و رد کردنش از پله ها و پاگردها در خرابی آسانسور و از جلوی اتاقک نگهبان مجتمع فکر کرد. فکری که موقع آمدنش نکرده بود. باید طوری صحنه را می ساخت که انگار الناز بی خبر آمده نغمه را ببیند و انگار مردش سر خیابان با ماشین منتظرش است ...

ادامه ...
شعرهایی از نیکلا مادزیرف
ترجمه ی آزیتا قهرمان
شعرهایی از نیکلا مادزیرف
ترجمه ی آزیتا قهرمان
نیکلا مادزیرف (Nikola Madzirov)شاعر نویسنده و مترجم مقدونی متولد 1973 است . او دوران کودکی خود را در بحبوحه جنگ های بالکان و بعد در جوانی در مهاجرت گذراند . او یکی از چند چهره برتر شعر امروز مقدونیه است که بعضی از برترین جوایز بین المللی شعر به کتاب هایش تعلق گرفته است . او به عنوان مدرس شعر در دانشگاه های آمریکا و انگلیس در سال های اخیر به تدریس و نگارش مشغول بوده است ...

ادامه ...
داستانی از خاطره محمدی
داستانی از خاطره محمدی
برای آنکه توی اتاق بروند باید از جلوی آن آینه‌ی قدی می‌گذشتند. نوید هفت ماه بود که پایش را توی آن خانه نگذاشته بود. اتاق کارش را از منصوری جدا کرده بود. تولد دخترشان بدون آنکه بیاید کادو را فرستاده بود. دعوت‌های منصوری را با عذر و بهانه رد کرده بود و در جواب پافشاری و اصرارهای مادرش گفته بود که منصوری انتقالی گرفته و ازاینجا رفته‌اند ...

ادامه ...
شعری از وحید نجفی
شعری از وحید نجفی
ما شصت بی اشاره گری ها
انگشت دوستانه ی تا بیخ
ماسیب کرم خورده ی دنیا
ماپرتقال خونی تاریخ
مادردهای کوچک پنهان
ما هر کباب سوخته بر سیخ
...

ادامه ...
داستانی از حسن نیکوفرید
داستانی از حسن نیکوفرید
این چند روز اخیر اصلا مثل روز های دیگر نبود .مثل سالهای دور بنظرش می رسید ،سالهایی که بوی فاجعه داشتند . بوی مرگ . بویی که بیش از دو دهه به مشامش نخورده بود و بهمین دلیل برایش کمی غریب می نمود. کلا از آنروز همه افراد واشیای اطراف را شکل دیگری میدید و تفسیر می کرد . علتش را نمی دانست .شاید به دلیل شُکی بود که آنروز باو وارد شد بود. شایدهم بدلیل اختفای یک هفتگی اش و ترس حاصل ازآن و توهماتی که هر روز بیشتر و بیشتر باو هجوم می آوردند ...

ادامه ...
داستانی از شیرین ورچه
داستانی از شیرین ورچه
دو زانو نشسته کنار صندلی، پایین پاش و سر را یک وری خم کرده روی ران های لخت او. چشم ها نیمه باز، خیره شده به جایی دور تر و پایین تر از لنز دوربین. هیچ چیز جز همان لحظه اهمیت ندارد. نگاه خسته و بی قید دختر این را نشان می دهد. گرمای تن بابا. دست بزرگ و انگشت های ورم کرده اش روی سر، لای موها. تکان نمی خورد اما نبض دارد ...

ادامه ...
شعری از آساف هالِت چلبی Asaf Hâlet Çelebi
- که او را در ایران به نامِ آصف حالت چلبی هم می‌شناسند -
برگردان از ابوالفضل پاشا
شعری از آساف هالِت چلبی Asaf Hâlet Çelebi 
- که او را در ایران به نامِ آصف حالت چلبی هم می‌شناسند -
برگردان از ابوالفضل پاشا
آدمکی که از چوب ساخته‌ام
نه غذایی می‌خورَد
نه قادر به صحبت کردن است
با چشم‌های سفت‌وسختِ خود
به جاهای دور از دیدرس
نگاه می‌کند ...

ادامه ...