داستانی از سيروس نفيسي
28 اسفند 93 | داستان | سيروس نفيسي داستانی از سيروس نفيسي
پشت پنجره ايستاده بود، بی حرکت. آن پایین، خيابان طویلی بود که تک و توک ماشینی ازش می گذشت. نور چراغ ماشین ها هر دفعه پر نورتر می شد، شاید هم خزش نرم و بی صدای شب و تاریکی نشسته روی سر و صورت خیابان بود که آن طور نشان می داد. ...

ادامه ...
تأملّی بر کتاب هنر مدرن اروپای غربی. از بالتیک تا بالتیکان.
استیون . ا. منس باخ 1890-1939
تام سندکویست
به ترجمه رباب محب
28 اسفند 93 | ادبیات جهان | رباب محب تأملّی بر کتاب هنر مدرن اروپای غربی. از بالتیک تا بالتیکان. 
استیون . ا. منس باخ 1890-1939  
تام سندکویست
به ترجمه رباب محب
یک پای تاریخ هنر می لنگد. کافی ست دفاتر را ورق بزنیم و چشمان کور هنر آوانگارد را در پشت دیوارهای آهنین کمونیسم ببینیم. آنجا اروپای مرکزی و با لتیکان از نظر پنهان ماند تا اروپای شرقی و کشورهایی نظیر اکراینا، روسیه سفید و رومانی جایی برای ابراز وجود نداشته¬باشند. ...

ادامه ...
شعرهایی از سریا داودی حموله
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | سریا داودی حموله شعرهایی از سریا داودی حموله
سپیدی
هر شیء را پنهان می کنم
شاید
زنانی که از من عبور کرده اند
...

ادامه ...
شعری از بهاره رضائی
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | بهاره رضائی شعری از بهاره رضائی
باید با خودم کنار بیایم
پرده ها را پَس بزنم
تویِ چشم هایِ خورشید
خیره شوم
و بگویم ؛
هِی رفیق!
...

ادامه ...
شعرهایی از عزیز نسین
به ترجمه ی صابر حسینی
28 اسفند 93 | ادبیات جهان | صابر حسینی شعرهایی از عزیز نسین 
به ترجمه ی صابر حسینی
چه سرد و دور و بیگانه است
و بیشتر از همه زیبا
طنین صدایش
از اعماق چاهی در قبل از میلاد می رسد
چقدر گرم عشق بازي می کنیم ...

ادامه ...
داستانی از رسول آبادیان
28 اسفند 93 | داستان | رسول آبادیان داستانی از رسول آبادیان
تمام راه در حال خواندن آوازی گنگ بود و گاهی هم با سوت جواب آواز خودش را می داد. گاهی بر می گشت و نگاهی به من می انداخت وچیزی می پرسید که حال و روزم را بهترارزیابی کند.

حالا بیست متری ازمن جلو افتاده بود. برگشت ونگاهی کرد وپرسید: از ده چی خریدی مهندس؟

گفتم: نون. ...

ادامه ...
شعرهایی از آرش شفاعی
28 اسفند 93 | قوالب کلاسیک | آرش شفاعی شعرهایی از آرش شفاعی
عاشق شدم که لهجۀ جانم عوض شود
آن روزگار بی هیجانم عوض شود
شاید به دستگیری دستان گرم تو
خاموش خوانی ِ ضربانم عوض شود

...

ادامه ...
شعرهایی از بوئل شنلر
به ترجمه ی سهراب رحیمی و آزیتا قهرمان
28 اسفند 93 | ادبیات جهان | سهراب رحیمی و آزیتا قهرمان شعرهایی از بوئل شنلر
به ترجمه ی سهراب رحیمی و  آزیتا قهرمان
بوئل شنلر متولد 1963 با مجموعه شعر « نقاشی با آبرنگ روی گچ» در سال 1992 کار شاعری اش را آغاز کرد. در اوایل سال 2000 سردبیر بزرگترین نشریه شعر کشور سوئد بود. در سال 2007 یک مجموعه شعر به نام « ترس از عشق » منتشر کرد. جدیدترین کتابش «کولی در تبعید» نام دارد که منتشره در سال 2011 است. شعرهایش به اکثر زبانهای اروپایی ترجمه شده اند. او در کنار سردبیری همکاری هایی نیز با رادیو سوئد داشته و دهها نمایشنامه رادیویی نوشته است. او همچنین سردبیر یک نشریه ی ویژه ی شعر به نام پست اسکریتوم بود. او ...

ادامه ...
داستانی از علیرضا فراهانی
28 اسفند 93 | داستان | علیرضا فراهانی داستانی از علیرضا فراهانی
نشسته بودم تو ساحل ... رو شِنایی که داغ نبودن ... باد خنکی از سمت دریا میومد ... بدن آدم مورمور میشد ... چشام دریا رو نگاه میکرد ... بی­هدف ... اصلا نمیدونستم چرا اونجام؟ خوشحال بودم از اینکه قطره­های آب به تنم می­خورد، یه دفعه یه موج سنگین به سمتم اومد، موج سنگینی که تکونم داد، تا بیام خودمو جم­وجور کنم دیدم یه ماهی قرمز کوچولو افتاده بین پاهام و داره وول میخوره. ...

ادامه ...
نقدی بر رمان "ملکان عذاب " از ابوتراب خسروی
نعمت مرادی
28 اسفند 93 | اندیشه و نقد | نعمت مرادی نقدی  بر رمان
بی شک ابوتراب خسروی یکی از نویسندگانی است، که سعی در واگویه کردن، اتفاقات تاریخی دارد.استاد توسیم روایت های موازی و پیچیده، طوری که با خلاقیت و چیره دستی ، شخصیت ها، زمان و گذرش را در هم ادغام کرده، تا خواننده به ملال گذر زمان ، کمتر پی ببرد. ...

ادامه ...
شعری از مانا آقایی
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | مانا آقایی شعری از مانا آقایی
سال ‌ها بعد
وقتی به اندازه‌ ی کافی
از این روزها دور شده‌ ای
و در بیابانی قدم می ‌زنی ...

ادامه ...
داستانی از م.ح.عباسپور
28 اسفند 93 | داستان | م.ح.عباسپور داستانی از م.ح.عباسپور
... مثل هر بچه اي كه به دنيا مي آيد يا هر برگي كه فرو مي افتد. اما من اينجا زير تابلو ايستادن ممنوع، درست زير تابلو، در يك روز آخر پاييز، ‌شايد آخرين روز؛ چه مي كنم. منتظر كسي هستم؟ كي؟ ساعت اينجا هم مثل ساعت هاي بيشتر ميدان هاي همه شهر ها خوابيده است. باران مي بارد و من بي چتر زير باران مي روم تا خيس آب شوم مثل موش يا مثل انسان ها زماني كه هنوز هيچ چتري ساخته نشده بود. ...

ادامه ...
شعری از رباب محب
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | رباب محب شعری از رباب محب
از جنمِ علف در پائیز
یا باد در بلندی­ های بادگیر
گلویی­ که از صدا می ­افتد
تلنگری که دیگر پیدا نیست
یا رگی­ که پژواک ترسِ ماست ...

ادامه ...
داستانی از علی‌اکبرجانوند
28 اسفند 93 | داستان | علی‌اکبرجانوند داستانی از علی‌اکبرجانوند
به چراغ و بوق‌های مکرر خودروهای تک سرنشین توجه نمی‌کرد. خیلی‌‌‌‌‌ها برای سوار کردنش سمج می‌شدند. تک‌بوق، چراغ، تک‌بوق، چراغ! بیشتر از نیم ساعت کنار بزرگراه ایستاده بود. تا اولین ایستگاه راه زیادی در پیش داشت و ناچار بود همانجا منتظر بماند تا بلکه خودرو عمومی برسد. باد آلوده به دود به سر و صورتش می‌زد. پرِ رو سری‌اش را جلو بینی و دهانش گرفته تا دود کمتر استنشاق کند. ...

ادامه ...
شعری از شهین خسروی‌نژاد
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | شهین خسروی‌نژاد شعری از شهین خسروی‌نژاد
چگونه وَ از چه طریق
به زبان می‌آید
شکُفتن
راه رفتن را پس‌از زمین‌خوردن های زیاد
...

ادامه ...
داستانی از احمد درخشان
28 اسفند 93 | داستان | احمد درخشان داستانی از احمد درخشان
نور كدر لامپ، اتاقو روشن مي‌كنه. زن لباس خواب زرشكي‌رنگي به تن داره. سراسيمه بلند مي‌شه و موهاي پريشونشو پشت سرش صاف مي‌كنه. مرد هيكل درشت‌شو از پنجره آورده بيرون و يه‌ريز فحش نثارم مي‌كنه. ...

ادامه ...
شعری از مهتاب کرانشه
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | مهتاب کرانشه شعری از مهتاب کرانشه
"درست" مثل خواب های من بود
راهی بزرگ داشت ؛اما پیدا نبود.
"درست" سرنوشت ما بود
به پایمان می پیچید
اما نمی فهمید. ...

ادامه ...
پرداخت جزئیات در داستان
بهاره ارشد ریاحی
28 اسفند 93 | اندیشه و نقد | بهاره ارشد ریاحی پرداخت جزئیات در داستان 
بهاره ارشد ریاحی
چشم‌ها را باز می‌کند؛ طاق‌باز به سقف. ترک‌ها جابه‌جا لابه‌لای پوکه‌های ریخته شده و آویزانِ گچ‌های طبله کرده و مرطوب پیچیده‌اند. یکی‌شان پررنگ‌تر و عمیق‌تر، سیمِ چند شاخه‌ی لامپ کم مصرفِ وسط ذوزنقه‌ی بدقواره و ناموزونِ سقفِ هال را دور زده و رسیده به لکه‌ی زردی که مثلثی است با زاویه‌ی حاده‌ی خمیده و معوج. ...

ادامه ...
داستانی از مائده مرتضوي
28 اسفند 93 | داستان | مائده مرتضوي داستانی از مائده مرتضوي
دستم را که توی هوا مانده بود بردم توی جیبم. دستم مثل همیشه اول پرزهای مخملی داخل کتم را لمس کرد بعد زیپ جیبم را باز کرد تا جایش بیشتر شود و بتواند کش و قوسی بیاید . مامور سردخانه رویش را دوباره پوشاند و برگرداندش داخل کشوی سرد. ...

ادامه ...
شعری از صابر حسینی
28 اسفند 93 | شعر امروز ایران | صابر حسینی شعری از صابر حسینی
صدایم کن
بگذار حنجره ات
برف های دلم را بتکاند
من پیر شده ام
تنها تویی که هنوز هم
در عکس ها جوان مانده ای
...

ادامه ...