شعری از سید بهنام صلاحت پور
تاریخ ارسال : 11 خرداد 97
بخش : قوالب کلاسیک
قسم به دست و پاهایی که میدانهای مین خوردند
قسم به شاخههایی که به تور عابرین خوردند
قسم به میوه هایی که رسیدن را زمین خوردند
شبیه ترکههایی که رکب از آستین خوردند
زمین را چند متر از آسمانش دورتر کردیم
گره های زیادی را همیشه کورتر کردیم
به ترتیب قد از دستان عابرها مصون ماندیم
شبیه لاله های سربلندِ واژگون ماندیم
دراکولا شدند و در صف اهدای خون ماندیم
تمام بغضمان را پشت لبخند جنون ماندیم
به ستارالعیوب خالق هر عیب خوشبینم
جهان را از نگاه کور یک خفاش میبینم
که آویزان شدم از سقف غار ماکسیمیلیانوس
که عمری تخت خوابیدم بدون مکث با کابوس
که روشن بود سیصد سال این خفاش بیفانوس
که گویی کوه شوریده علیه خواب اقیانوس
به عشق مرگ خوابیدم مسیر فوت را بستند
شبیه تارهایی که مسیر صوت را بستند
خدا را صفحهی چندم بریدند از رگ گردن ؟
چه تعبیر دقیقی دارد این،جز خودکشی کردن؟
خدایا خستهام از این فرو کردن ، درآوردن
بکش بیرون تن از ارواح یا ارواح را از تن
که با هر "لم یلد" زاییده شد شعری که میگوید:
تو را صاحب شدند و شهر پر شد از "ولم یولد"
کلیدِ در دهانم را به روی هر دری بستند
زبانم قفل شد من را به صحن دیگری بستند
پریشانی شعرم را به باد روسری بستند
به سنگ توی چاه افتاده هم پیغمبری بستند
هم از آب گل آلودی که ماهی داشت ترسیدم
هم از سطلی که جای نامه ماهی داشت ترسیدم
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه