داستانی از میترا الیاتی
3 خرداد 04 | داستان | میترا الیاتی داستانی از میترا الیاتی
تورج چاه بازکن دستی را برداشته افتاده به جان چاهک آشپزخانه که قل‌قل می‌جوشد و بالا می‌آید. تا چاهک باز شود و ذره ذره و لای و لجن را بمکد، قهوه جوش را می‌زند به برق و با حوله زمین خیس را تمیز می‌کند ...

ادامه ...
داستانی از بهاره ارشد ریاحی
2 خرداد 04 | داستان | بهاره ارشد ریاحی داستانی از بهاره ارشد ریاحی
روزی که با یک بشقاب و قاشق و لیوان روحی و یک ملافه و یک دست لباس چرکمرد تیره، در فلزی بند پشت سرم بسته شد و ...

ادامه ...
داستانی از عباس محمودی
2 خرداد 04 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
کسی نمی دانست که وقتی در آن بعد از ظهر گرم ؛کامیلواسپانیایی که عاشق تماشای گاوبازی بود و ...

ادامه ...
داستانی از شهاب عموئیان
2 خرداد 04 | داستان | شهاب عموئیان داستانی از شهاب عموئیان
موبایلم را به سرباز تویِ کیوسک ورودی کلانتری تحویل دادم و به جایش یک تکه چوب کهنه که روی آن ...

ادامه ...
داستانی از مهناز رضایی
2 خرداد 04 | داستان | مهناز رضایی داستانی از مهناز رضایی
صفی جلوی سینما درست شده بود؛ زن‌ها و مردها بعضی دست در دست و بعضی تنها ایستاده بودند.
پیرمرد سرش را بلند کرد. پرسید
...

ادامه ...
داستانی از خاطره محمدی
2 خرداد 04 | داستان | خاطره محمدی داستانی از خاطره محمدی
این چشم‌هایی که من را می‌پایند، دست و بالم را از زندگی بسته‌اند. از پسِ پنجره‌ی هلالی بزرگی که از لای قاپ فلزی عرق‌کرده‌ی آن ...

ادامه ...
داستانی از گودرز ایزدی
4 اردیبهشت 04 | داستان | گودرز ایزدی داستانی از گودرز ایزدی
دالان دراز بود و تاریک با دیوار و سقف تیروتخته‌ای دل دادۀ بی‌قواره که سیاه می‌زد. شبکورها برسقفش لانه کرده بودند. ازبس پیش‌ترها در آن آتش برای تنور وکُرسیِ زمستان و پختن غذا روشن کرده بودند ...

ادامه ...
داستانی از عطیه خراسانی
4 اردیبهشت 04 | داستان | عطیه خراسانی داستانی از عطیه خراسانی
مادربزرگ رفته نشسته توی راهروی ورودی و صدای قل‌قل قلیانش بلند است. دیشب زیر گوشم گفته بود: «سه روزه چشم راستم می‌پره!» وقتی چشم راستش می‌پرد ...

ادامه ...
داستانی از بیتا خسروجردی
4 اردیبهشت 04 | داستان | بیتا خسروجردی داستانی از بیتا خسروجردی
ایستگاه خلوت بود. چراغ‌ها چشمک نمیزدند. روی دیوار، لکه‌های تیره از زمین به سمت سقف خزیده بودند. صدای قطاری نمی‌آمد ...

ادامه ...
داستانی از میلاد خرقه انداز
4 اردیبهشت 04 | داستان | میلاد خرقه انداز داستانی از میلاد خرقه انداز
امیر کرامتی تنها فرزند خانواده‌ای مرفه‌الحال، در یکی از روزهای بهار 1399 پاک زد به سرش. دور افتاد بفهمد کدام‌یک از دوستانش واقعاً او را دوست دارند و حاضرند برایش هر کاری بکنند ...

ادامه ...