شعرهایی از آذردخت ضیایی


شعرهایی از آذردخت ضیایی نویسنده : آذردخت ضیایی
تاریخ ارسال :‌ 28 شهریور 90
بخش : شعر امروز ایران

بی پیله پروانه می شوم

 

بیشیله پیله می رود زیر جلدم
پروانه هم باشم
کرم صدایم می کنی 
با خودم!
با خاکریز پیکری خم  ...... چه کنم؟
ای خائن!!!!!!!!!
از خفه که
خیس می شوی.
خستگیت را می بافی
ریز یز
خیال کنم خوابم
خمار شوم از خجالت ، از خشم ، از خنده
نه
به انگشتانم نگاه نکن
رج به رج
پس می روند از ناخن
نم به نم تا ساق می رسند
یکی بلند تر یکی کوتاه تر
از پا ناپلئون می شوم
از دست نیره ..... با آن روسری آبی اش
شبیه تصویر ی خالی
با قاب  قهوه ای عکس می گیرم
من تنها نیستم
اگر خواهر بشوم
با خون برادرم آزمایش می دهم
اگر برادر بشوم
با خون خودم می نویسم من
شناسنامه ام اصل است
مطمئن باشید
نام پدر ... خودم می شود
نام مادر ....خودم می شود 
من هنوز اسمی ندارم
بنویسید پروانه

 

یا دی ان ای یا رنگین کمان

 

 اگر آسمان چشم قرمزمان را ندید
اگر این باران نایستاد
ما پشت به آسفالت شکسته
به پای گل آلودمان افتخار می کنیم
خرت و پرت پدر می شویم
یا چرخ خیاطی مادر
ما رنگین کمان را از قرصهایمان دزدیده ایم
از یک فنجان قهوه تا رقص دختری در شب
نمی دانم
حتی اگر روز شود
خال کنارگونه ام  را کجا پنهان کنم 
اما می خواهم  دی ان ای ام  را از شناسنامه بکشم  بیرون
یا وقت سلام به یک گاو شکست خورده....
سرخ بپوشم
هیچ فرقی نمی کند
هوای هر روز تمام ابری است
کسی پک آخر را نمی زند
من ......ما می شوم   
می توانید شناسنامه ام را پاره کنید. 

 

سایه سرد

 

روزی هزار  بار
از خودم می پرسم
شما؟
شک می کنم که  
  شاید شیهه ی کره ای باشم
یا پای پیرزنی که با واق واق سگی می ر قصد
  می دوم ....از چهار ستون آویزان
اگر کسی زودتر نرسد
این سایه مال من می شود
با گوشهای بلند و  پیرزن هیز دست
جلو تر می آید
چین زیر پلکش
لای پیرهنم می افتد
زبریِ از ناخنش می زند بیرون  
انگار مردی....  دور ..... گلویش را صاف کرده باشد
نزدیک  می رسد ....با دندانهای دروغگو
گردنم پر از زخمهای کهنه شده
  پیرزن  با نای من نفس می کشد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : جواد هوشمند - آدرس اینترنتی : jmohassel149.blogfa.com

ziba bood