داستانی از علی عمادی
8 مهر 90 | داستان | علی عمادی داستانی از علی عمادی
فریدون خسته و حیران از سر کار برگشته بود. او در طول روز در یک کارگاه آهنگری کار می کرد. آنجا در و پنجره می ساخت. مثل خیلی از بچه های این محله او هم ترک تحصیل کرده بود و با این که سن کمی داشت به مخارج خانه کمک می کرد. در طول روز به اتفاق دوستانش حشیش زیادی کشیده بود و به همین خاطر نئشه بود و کمی هم گیج می زد. این حال را همیشه داشت. برایش یک جور روتین شده بود. ...

ادامه ...