شعری از زهره یحیایی

تاریخ ارسال : 28 شهریور 90
بخش : شعر امروز ایران
بی نقطه جهان به جایی نمی رسد ، نقطه
سر از دروازه های بلند بلند در آوردیم و زندگی مان ارزشی دوباره پیدا کرد
آسانسور از دیوار بالا می رود و پله ها سقوط می کنند
این واژگونگی زمین است یا منم که وارونه شده ام
هیچ چیز در جهان پیدا نیست
نه در این نزدیکی و نه در دور دستها
از پس نقطه های کوچک ، بزرگ می شویم و بین شین و مین زندگی می ترکیم
زمین از چارقدمان گل می دهد
خاکِ وجودمان عدم
مبنای تمام لحظه های بی قدم
تو از سرما کز می کنی و بیرون نمی آیی
سرما از هر روزنه ای به تو می رسد
تنت را در آبهای زلال می شویی
و جوی های آب خستگی تو را در می کنند
به این سخت ترین کوه انبار باروت می بندند
جواب نمی دهد دنیا را
هرچقدر عکس رنگی بگیری
از عکس های آتلیه ای ام تا......... این لباس زنانه همه بر تنم زار می زنند
اندازه این خاک برای تن من کوچک است
و سودای های بزرگ برای آمدنت جشن گرفته اند
وارونگی ام را از من نگیر
می خواهم از این جهان بیاویزم تا روزی که فرا می رسد نقطه
لینک کوتاه : |
