داستانی از مریم بیرنگ | |
29 خرداد 94 | داستان | مریم بیرنگ | |
ایستاده است زیر دوش و همانطور که به گلهای برجستهی روی کاشیها خیره شده، به هیچ چیز فکر نمیکند. خودش هم میداند از آن دسته آدمهایی است که وقتی فایلهای باز مغزش بیش از چهارتا باشد، نمیتواند به چیزی فکر کند. ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از احسان زارع | |
29 خرداد 94 | داستان | احسان زارع | |
کي گفت : خفه شو فرزاد...
فرزاد قبلش گفته بود: ليلي رو تو خيابون با علي ديده. نگاه ليلي نگاه ليلي تو ذهن رضا ... رضا: تو از کجا ميدوني اون بوده؟ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از حمزه شربتی | |
29 خرداد 94 | داستان | حمزه شربتی | |
صدای کفش ها تاریکی راه پله را به هم می پاشد. دود سیگار روی تاریکی کش و قوسی می آید و خودش را به سقف می رساند. پیرمرد با قدم های شمرده پله را دور می زند. از پنجره، باریکه ی نوری به سقف افتاده که در قاب آن شاخه های درختی کج و معوج می شوند. انتهای راهرو لامپ نیم سوخته ای چشمک می زند و دایره ی قرمزی پیرامونش را گرفته است. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از محمد داودزاده | |
29 خرداد 94 | داستان | محمد داودزاده | |
"چرا این قدر، همه چیز سیاه است!؟ چون شبی تاریک و بی صدا، که امیدی به صبح نیست! نکند خورشید را، سیاهچاله ای بلعیده است!" می شنوم! همهمه گنگ و مبهمی از دور دست، ناله و شیون زنی را که کمک می طلبد، صدایش چه قدرآشناست! مردی می گوید ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از قباد آذرآیین | |
29 اسفند 93 | داستان | قباد آذرآیین | |
از شبی که فلو خوابنما شد و شیرین را خواب دید و خوابش راست درآمد و خانواده شیرین این ها بعد از چند سال دخترشان را پیدا کردند، روزی نیست که چند نفر نیایند و دست به دامن مادر و خواهرهای فلو نشوند که به فلو بگویند خوابی هم برای آن ها ببیند . ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از ابراهیم دمشناس | |
29 اسفند 93 | داستان | ابراهیم دمشناس | |
خودش و خواهرش صندلي جلو نشسته بودند، بغل دست راننده كه راه و چاهِ مرا توي آينه ميپاييد، جريك جريكو را ميگويم. داشتم طبق يك برنامهي روزانه از معشور كهنه و خاكي به كُواتِر ميرفتم؛ ناحيهي صنعتي را ميگويم، نو و پر زرق و برق زنده. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از كامران سليمانيان مقدم | |
28 اسفند 93 | داستان | كامران سليمانيان مقدم | |
خديج داشت به مرد ديگري كه رو تخت روبرويش نشسته بود نگاه مي كرد. كت و شلوار نويي تنش بود. كراواتش برق مي زد. عينك آفتابي قاب باريكي به چشمش بود. مرد به جايي بالاي سر خديج نگاه مي كرد. نگاهش پيدا نبود. خديج از بالا آمدن چانه اش اين طور حدس زد. برگشت. چيزي نديد. پیرمرد گفت: ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از بهاره ارشد ریاحی | |
28 اسفند 93 | داستان | بهاره ارشد ریاحی | |
ساعت ده صبح بود. کار نوشتن یادداشتهای روزانه را که تمام کردم، رفتم به اتاق کار آقای اِم و مودبانه و آرام نشستم روی چهارپایه. بشکنی زد که جلو بروم. سرم را آرام از سایه بیرون آوردم و لبخند پهنی زدم. باید صبر میکردم سرش را از روی کاغذهایش بالا بیاورد و نگاهم کند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از سيروس نفيسي | |
28 اسفند 93 | داستان | سيروس نفيسي | |
پشت پنجره ايستاده بود، بی حرکت. آن پایین، خيابان طویلی بود که تک و توک ماشینی ازش می گذشت. نور چراغ ماشین ها هر دفعه پر نورتر می شد، شاید هم خزش نرم و بی صدای شب و تاریکی نشسته روی سر و صورت خیابان بود که آن طور نشان می داد. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از رسول آبادیان | |
28 اسفند 93 | داستان | رسول آبادیان | |
تمام راه در حال خواندن آوازی گنگ بود و گاهی هم با سوت جواب آواز خودش را می داد. گاهی بر می گشت و نگاهی به من می انداخت وچیزی می پرسید که حال و روزم را بهترارزیابی کند.
حالا بیست متری ازمن جلو افتاده بود. برگشت ونگاهی کرد وپرسید: از ده چی خریدی مهندس؟ گفتم: نون. ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |