داستانی از مریم هراتی | |
14 بهمن 95 | داستان | مریم هراتی |
![]() |
اگه یه روزی بیاد و دوباره حتی برای یه بار دیگه هم شده از اون کوچه رد شم، این بار سرم رو بالا می گیرم و با تمام وجود، جوری که انگار تمام وجودم را توی چشمام ریخته باشم با تک تک سلول های بدنم اون لحظه رو نگاه می کنم. اصلا مثل یک اسکنر قوی تمام دقایقش رو اسکن می کنم. می خوام این بار با دقت ببینم تمام اون ثانیه ها و دقایقی رو که تو اون سال ها جراءت دیدنش رو نداشتم ... ...
|
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از کاظم رضا |
|
10 بهمن 95 | داستان | کاظم رضا |
![]() |
خوش اصل و سبک لقا؛ نرم گردن و سفته گوش و خجستهپی، گرد صورت و گشاده چشم و گندمگون باشی ـ و بالرزهی کوه سرین، خط دید چشمهای پیر و مبهوت مرد یکتا پیراهنی را که بر مخدهی مخمل سبز کنار ارسی تکیه زده، تا بیخ تالار، تا جایی که به ایوان کوچک میپیچی، همراه کنی و بدانی هم الانست که حواس یکباره از سرش برمد ...
|
|
ادامه ... |
چند داستان ده کلمه ای از نیلوفر منشی زاده |
|
6 بهمن 95 | داستان | نیلوفر منشی زاده |
![]() |
پیرزن وحشت زده پرسید: عزیزم الان بهتری؟؟ پیرمرد گفت: ببخشید شما؟! ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حسین پوریوسف کلجاهی | |
5 بهمن 95 | داستان | حسین پوریوسف کلجاهی |
![]() |
جمشید باز دعوا راه انداخته بود. البته این بار کار به جای باریک نکشیده، ختم به خیر شده بود.
- درست جلوی نانوایی، غریبه ای خواسته بود اتومبیلش را پارک کند، که شاگرد نانوا، پاپی اش شده بود. مرد غریبه از اون دهن دریده ها بود. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی |
![]() |
خدای سرزمین ماتخته سنگی است روی کوهی مشرف به دریا . وعبادت مردم به دوش کشیدن او. مردم هر سال شیب تند کوه را بالا میروند ، هفت بار آن را روی دوش بلند میکنند و سرجایش میگذارند .
خیال میکردم بخاطر فاصله زیاد، کوچک به چشم میآید ولی کسانی هم که رفتهاند همین را میگویند _ آنقدر سنگین است که اگر عنایت خودش نباشد آدم کمرش میشکند ... |
|
ادامه ... |
داستانی از الیاس خمسه |
|
5 دی 95 | داستان | الیاس خمسه |
![]() |
انتهاى ناخن يه نيم دايره سفيد رنگ هست..كه ميره زير گوشت و پوست..اونجا نرمترين قسمت ناخنه..اصن ناخن از اونجا زور ميزنه تا بياد بالا..امروز با دندون همون جارو كندم..خيلى وقته نوك انگشتاى دستم پوس پوس ميشه..منم تا اونجا كه ميشه ميكنم..اونوقت تا يه هفته دست به هر چى ميزنم خونى ميشه..ولى تا حالا اينقدر جلو نرفتم كه به زير ناخن برسم..اولش شك داشتم..ولى چند ثانيه بعد تيكه تيكه ناخناى نرمو با دندون از زير گوشت ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از پریسا جلیلیان |
|
5 دی 95 | داستان | پریسا جلیلیان |
![]() |
روی کاناپه وسط حال دراز کشیده ایی، پنجره ی اتاق باز است. شاخ وبرگ های درخت انار تو آمده اند و خودشان را به شیشه می کوبند. تکه نور سمجی روی دستات افتاده ، دست میکشی روی تنت و به لکه های قرمز و براق خیره میشوی، ذره های طلایی ونقره ایی توی هواچرخ می خورند و ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از اسماعیل زرعی | |
22 آذر 95 | داستان | اسماعیل زرعی |
![]() |
: درست يك ساعت از ظهر گذشته بود؛ چه فرق ميكند، حالا كمی بيشتر، كه ناگهان همه جا سرخ شد!
دوباره صداش، ديوار تنهايي را فرو ريخت. دوباره ترسيدم، جمع شدم، مثل هميشه سریع، زيرچشمي، نيمنگاهي به دستهام انداختم– مدتي طول ميكشيد تا صورتم سرخ بشود- بعد؛ ساكت ماندم و زل زدم به او؛ به او كه هنوز غبارِ داغِ تابستان - انگار قهوهاي- روي كركهاي طلاييرنگِ حاشيهي صورتش، پشتِ بخارِ فنجان پيدا و پنهان ميشد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند | |
22 آذر 95 | داستان | سمیه کاظمی حسنوند |
![]() |
اختر خانم عطسه ای کرد و گفت: از سر صبح تا الان این سه بار! مریض نشده باشم خوبه! بریم توی اون پارک بشینیم، زوده. بعد با دست به پارک آن دست خیابان اشاره کرد. بازار تازه داشت جان می گرفت. هنوز تک و توکی از مغازه ها کرکره هایشان پایین بود. اختر دوباره گفت: هنوز پاساژ باز نکرده، یه کم خستگی در می کنیم، دوباره برمی گردیم ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مونا عسگریانی | |
22 آذر 95 | داستان | مونا عسگریانی |
![]() |
هر روز یک مرد یا زن را می بلعد. همین که آدم باشد کافی است. مرد یا زن بودن ترتیب مشخصی ندارد. گاهی بعد از سه مرد، نوبت یک زن می رسد و گاهی برعکس.
من کله گنده خیابان اصلی شهر هستم. کله ام اغلب اوقات از پنجره بزرگ آپارتمان قدیمی شهر آویزان است و مثل پاندول – دنگ دنگ- ساعت زندگی آدم ها را کنترل می کند ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
- علی مؤمنی در گفتوگو با ایبنا تشریح کرد : چرا یدالله رؤیایی به رغم تمایل، «شعر نوین حجم» را به تاخیر
- بحثی درباره حجمگرایی نوین
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |