داستانی از کیمیا سادات نجفی | |
5 آبان 98 | داستان | کیمیا سادات نجفی | |
مرد پیاده شد. به یاد چمدان افتاد. بر خود لرزید. چمدان در صندوق عقب ماشین بود. ماشین وسط جاده خراب شده بود. جاده ای کوهستانی و باریک، یک طرفه. می ترسید. تا هتلی که رزرو کرده بود ده کیلومتر مانده بود. رد خون را گرفت. به جایی نرسید. ترسیده بود. هتل چطور جایی بود؟ جاده را درست می آمد؟ فضا مه آلود بود. سرد و برفی. چه هتلی بود وسط این فضای مه آلود، گرفته، آبی کبود. ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از همایون نوروزی | |
8 مهر 98 | داستان | همایون نوروزی | |
وقتی از ایران بیرون زدیم سر راه در یکی از کشورهای اروپای شرقی همسرم به شدت بیمار شد و ناگزیر بودم که او را به بیمارستان ببرم، رابطی که پول گرفته بود تا من و همسرم را به آلمان ببرد میگفت :اگه زنت رو بردی بیمارستان دیگه از من کاری ساخته نیست و باید همین جا بمونی چون شینگن اینجوریه اولین مرزی که ورودت ثبت بشه خونته. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از سجاد احمدی | |
29 شهریور 98 | داستان | سجاد احمدی | |
قرار نبود مهمان بیاید؛ آن هم با گل و شیرینی. تا لحظه ی آخر هم کسی به او نگفته بود؛ همه فکر می کردند برایش بهترین انتخاب است. به هر حال تصمیم گرفته شده بود آن هم یا در مجلس های زنانه ی بعد از نماز ظهر یا در دورهمی همسایه ها در پارک. جایی که هر صحبتی شروع، و در نهایت به ازدواج یا طلاق یک نفر ختم می شد و در مورد او، همه ی زن های محل می گفتند: چه کسی را می خواهد بهتر از این پسر، از سرش هم زیادی است ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
یک دو سالی میشه که به این درد لذت بخش مزمن مبتلا شدم. زخم روی مچ چپم رو میگم. راستی اگه روی دست راستم بود باید چه خاکی به سرم میریختم؟ من که راست دستم، چطور میتونم با دست چپ تمرکز بگیرم و زخم رو بکنم و یک دو میل پایین برم ؟ محال بود سوراخی به این ظریفی دربیارم .
یک ربعی می شه خونش بند نمییاد. باید برش می داشتم ... |
|
ادامه ... |
داستانی از علی خاکزاد | |
21 مرداد 98 | داستان | علی خاکزاد | |
بوی عرق پرستار کوتاه قد پیش از خودش رسید و به کامش چسبید.بعد درحالی که رخ رخ خیارش را می جوید گفت:«برو دوش بگیر»حتما شوخی می کرد،میان آن همه غریبه که لخت ایستاده بودند و پشم و پیل به آب می زدند؟چند روز گذشته بود به این سرعت،که باز نوبت حمام رسیده بود؟چه وقت بود و چرا کسی ساعتی نداشت یا روی دیوار یکی نبود و پرسیدن وقت هم از پرستار حماقت بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حسين مقدس | |
4 مرداد 98 | داستان | حسين مقدس | |
من يك عمر است كه بخاطر پرندههايم از گربهها دوري كردهام و كوچكترين حركات اين دشمنان غدار را در نظر داشتهام. زياد اهل روزنامه خواندن نيستم. اما اين دليل نميشود كه وقتي به سبزي فروشي ميروم و سبزي فروش به طور اتفاقي سبزيها را لاي روزنامهاي ميپيچد كه مقالهاي با عنوان "راز سقوط گربهها از ارتفاع" دارد توجهام را جلب نكند. اين كه گربهها در سقوط از ارتفاع چگونه عمل ميكنند كه هميشه چهار دست و پا به زمين ميافتند مدتها بود كه ذهنم را مشغول كرده بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از پگاه شنبه زاده | |
4 مرداد 98 | داستان | پگاه شنبه زاده | |
دردت به جونم وقتی میومدی ماه طلا به چشمت نخورد؟ هرچی بانگ می زنم نیستش. انگار تیر غیب خورده به جونم. حالم هیچ خوب نیست. کار خودشه. همه کارهاشِ با آب دعا ریختن به حلق بچه هام راه برده. کور بشه هرکی دروغ بگه. کیامرث سر پنجه راه نیوفتاده بود، دیدم زیر گچ ته کتری یه چیزی بود اندازه پولک ناخن. یه پلاستیک که توش یه کاغذ هزارتا کرده بودن. روی کاغذ یه چیزا نوشته بود. کج و معوج. به هر باسوادی نشون دادم سردرنیاورد چیه ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از امید کامیارنژاد | |
24 خرداد 98 | داستان | امید کامیارنژاد | |
این پنجره های آهنی اگر تا صبح کیپ تا کیپ بسته بمانند، قطعاً این عباس حرامی مرا خواهد کُشت. جناب باز پرس، لااقل دستور بفرمایید یکی از این پنجره ها را باز کنند، تا هم نور بتابد تو هم این بوی تعفنِ مرده ماهی کمی کم بشود. آخر تصدقتان بشوم با این نور ضعیف مهتابی، با این قندیل فکسنی... چی؟ قندیل نیست؟ بله چشم. امر، امر شماست ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علیرضا فراهانی | |
24 خرداد 98 | داستان | علیرضا فراهانی | |
حالا وقت پرت شدن که با کلی تلاش و تقلا خودم رو رسوندم به نوک این قلّه و دستام رو از دو طرف باز کردم و جفت پاهامو چسبوندم بهم تا موقعِ سقوط همون شکلی که تو ذهنم تصور می کردم رو داشته باشم ، حس میکنم تازه دارم نفس می کشم ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از نفیسه نظری | |
3 خرداد 98 | داستان | نفیسه نظری | |
در اندیشهی استاد بودیم! و غرق در تفسیر ابیات! قراربود امتحانی بگیرد. دیرتر آمد. دهدقیقه دیرتر آمد. نشست. و خودش را بهاجبار میانِ عقربههای ساعت روی مچهایمان جاداد. در گذشته بود و زخم کنار شانههایش در امتداد زمان دردمیکرد ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |