داستانی از غزال شاهمردانی | |
8 آبان 94 | داستان | غزال شاهمردانی |
![]() |
هوا تازه داشت روشن میشد.سالن حالا خالی شده بود. رئوف نشست کنار فاروق. زل زد به روبروش. چشمهای فاروق دودو میزد. پرسید: یعنی الان هیچ کاری باهاش ندارند؟
رئوف بیحوصله بود: نه. چه کاری داشته باشند؟ ... |
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از وجیحه امیرخانی | |
8 آبان 94 | داستان | وجیحه امیرخانی |
![]() |
بیست و چهار ساعت بیشتر نمانده بود، دلم می خواست این بیست چهار ساعت باقی مانده را تنها باشم. نمی خواستم منا هم امشب اینجا باشد گوشی را از روی میز برداشتم و تند تند برایش اس ام اس زدم : «منا جون امشب خیلی خستم دارم می رم بخوابم، فردا می بینمت، مرسیی و بوسسس» عکس یک کله خنده رو هم با آیکن های گوشی گذاشتم کنار آن تا خیالش راحت باشد حال من خوب است. حال خوبی هم بود حال خوبی که هر کس می آمد خرابش می کرد. شبیه زنی شده بودم که دارد بارش را زمین ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حسين خسروي | |
29 خرداد 94 | داستان | حسين خسروي |
![]() |
اگر که ماه نباشد و مردی در گودال یک گور در کمین کفتار نشسته باشد، دیدن او کار هر چشمی نخواهد بود، اما حیوانی که هر شب می آمد نیز چنان با سیاهی درآمیخته بود که رفتارش را به سختی می شد دید. گرداگرد کیمنگاه بود و نبود؛ اگر که نمی دید، می بویید و اگر که نه، می شنید. باید شکار هر شبش را بیابد. اینقدر کُند پیش می آید که شکارچی را جانبهلب می کند، اما آن شب در گودی نمور، یک تکه سنگ نشسته بود و صبر می کرد. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از نازي حبيبي | |
29 خرداد 94 | داستان | نازي حبيبي |
![]() |
اگر دهبیست سال پیش بود، حتمن از آن پستچیهایی میشدم که بند بلند کیفشان را کج میاندازند روی دوششان و خانهبهخانه دنبال آدرس میگردند. از آن خوشروها هم میشدم حتمن، و پاسخ هر خسته نباشیدی را لبخندی گرم میدادم. چه فرقی میکند مردم چه اسمی روی کارت بگذارند، پستچی یا هَکِر یا هر چیز دیگری؟ اصل داستان همان واسطهگری میان آدمهاییست که برای هم نامه مینویسند، که حالا کسی مثل من پیدا میشود و کمی شیطنت هم چاشنیِ ماجرا میکند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مریم بیرنگ | |
29 خرداد 94 | داستان | مریم بیرنگ |
![]() |
ایستاده است زیر دوش و همانطور که به گلهای برجستهی روی کاشیها خیره شده، به هیچ چیز فکر نمیکند. خودش هم میداند از آن دسته آدمهایی است که وقتی فایلهای باز مغزش بیش از چهارتا باشد، نمیتواند به چیزی فکر کند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از احسان زارع | |
29 خرداد 94 | داستان | احسان زارع |
![]() |
کي گفت : خفه شو فرزاد...
فرزاد قبلش گفته بود: ليلي رو تو خيابون با علي ديده. نگاه ليلي نگاه ليلي تو ذهن رضا ... رضا: تو از کجا ميدوني اون بوده؟ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از حمزه شربتی | |
29 خرداد 94 | داستان | حمزه شربتی |
![]() |
صدای کفش ها تاریکی راه پله را به هم می پاشد. دود سیگار روی تاریکی کش و قوسی می آید و خودش را به سقف می رساند. پیرمرد با قدم های شمرده پله را دور می زند. از پنجره، باریکه ی نوری به سقف افتاده که در قاب آن شاخه های درختی کج و معوج می شوند. انتهای راهرو لامپ نیم سوخته ای چشمک می زند و دایره ی قرمزی پیرامونش را گرفته است. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از محمد داودزاده | |
29 خرداد 94 | داستان | محمد داودزاده |
![]() |
"چرا این قدر، همه چیز سیاه است!؟ چون شبی تاریک و بی صدا، که امیدی به صبح نیست! نکند خورشید را، سیاهچاله ای بلعیده است!" می شنوم! همهمه گنگ و مبهمی از دور دست، ناله و شیون زنی را که کمک می طلبد، صدایش چه قدرآشناست! مردی می گوید ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از قباد آذرآیین | |
29 اسفند 93 | داستان | قباد آذرآیین |
![]() |
از شبی که فلو خوابنما شد و شیرین را خواب دید و خوابش راست درآمد و خانواده شیرین این ها بعد از چند سال دخترشان را پیدا کردند، روزی نیست که چند نفر نیایند و دست به دامن مادر و خواهرهای فلو نشوند که به فلو بگویند خوابی هم برای آن ها ببیند . ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از ابراهیم دمشناس | |
29 اسفند 93 | داستان | ابراهیم دمشناس |
![]() |
خودش و خواهرش صندلي جلو نشسته بودند، بغل دست راننده كه راه و چاهِ مرا توي آينه ميپاييد، جريك جريكو را ميگويم. داشتم طبق يك برنامهي روزانه از معشور كهنه و خاكي به كُواتِر ميرفتم؛ ناحيهي صنعتي را ميگويم، نو و پر زرق و برق زنده. ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- چرا «خروس جنگی» شکست خورد؟
- نخستین نمایش فیلم «بیگانه» در جشنواره امسال ونیز
- محمود دولتآبادی مردمیترین نویسنده ایران است
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |