داستانی از فرهاد کشوری
29 اسفند 03 | داستان | فرهاد کشوری داستانی از فرهاد کشوری
اگر بلیط می‌خریدم، برای رفتن به سینما مشکلی نداشتم و هیچ مانعی سر راهم نبود. اما برای رفتن به باشگاه، به خصوص اگر به مناسبت جشنی، خواننده‌ای از تهران می‌آمد ...

ادامه ...
داستانی از نسترن مکارمی
30 اسفند 03 | داستان | نسترن مکارمی داستانی از نسترن مکارمی
داریم چمدان می‌بندیم. هر سال همین طور است. سنت دیرینه. سنت فصل است. بهار که می‌شود آدم در و دیوار خانه را تاب نمی‌آورد ...

ادامه ...
داستانی از مجتبی مقدم
29 اسفند 03 | داستان | مجتبی مقدم داستانی از مجتبی مقدم
باران تندتر شده بود و تکاپوی مردم هم. بیشتر آدم ها می رفتند توی مغازه ها و عده ای هم زیر سایبان ها ایستاده بودند ...

ادامه ...
داستانی از شیرین ورچه
29 اسفند 03 | داستان | شیرین ورچه داستانی از شیرین ورچه
غروبی روی مبل ولو شده بودم و مجله ورق می‌زدم که وزوز خرمگسی از پشت پنجره‌ی سالن، چپید توی گوشم. از بچگی خرمگس‌های زیادی کشته‌ام. یادم می‌آید بعد از له کردن‌ ...

ادامه ...
داستانی از هستی قاسمی
30 آذر 03 | داستان | هستی قاسمی داستانی از هستی قاسمی
در تمام این سالها یاد گرفته بودم هیچ وقت منتظر نباشم چون می دانستم آن آدم نمی آید وقتی هم که می آید یا دیر است و یا همه چیزعوض شده است ...

ادامه ...
داستانی از سارا سعدلو
30 آذر 03 | داستان | سارا سعدلو داستانی از سارا سعدلو
قابچی در سالن فرودگاه ایستاده بود و از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی بزرگی، محوطه‌ی وسیع باند فرودگاه را تماشا می‌کرد ...

ادامه ...
نگاهي به رمان ماخونيك نوشته‌ي محسن فاتحي
احمد درخشان
6 اردیبهشت 03 | داستان | احمد درخشان نگاهي به رمان ماخونيك نوشته‌ي محسن فاتحي
 احمد درخشان
محسن فاتحي در رمان ماخونيك تلاش مي‌كند در امتداد سنن ادبي زبان فارسي بنويسد. او شاهكارهاي ادبي كلاسيك را عرصه‌اي و آبشخوري قرار مي‌دهد براي خلق يك وضعيت دوگانه و پارودي‌گونه. اتفاقات رمان به‌نوعي در موازات و محاذات با ماجراهاي اساطيري و افسانوي و تاريخي شكل مي‌گيرد و جريان مي‌يابد ...

ادامه ...
داستانی از عباس محمودی
29 مرداد 01 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
تام عاشق سينما و فيلم‏هاى وسترن بود. پسرى ده‏ساله و باهوش با موهاى روشن و چهره‏اى خندان. او تخيل فوق‏العاده‏اى دارد، مى‏تواند فيلم وسترنى راكه دارد براى اولين¬بار مى‏بيند از ابتدا، پايانش را درست حدس بزند ...

ادامه ...
داستانی از قباد حیدر
31 تیر 01 | داستان | قباد حیدر داستانی از قباد حیدر
کاملیا گفت : یک بار دیگر سرت را جلو بیاوری می شکنمش! پرده را رها کردم و آخرین تصویر دیده ام از خیابان این بود! مشت گره شده ی مردی که به سمت فک مردی کوتاه تر از خود رها می شد ...

ادامه ...
داستانی از پوروین محسنی آزاد
31 تیر 01 | داستان | پوروین محسنی آزاد داستانی از پوروین محسنی آزاد
کَتی در طبقه اول پاساژ در بالای پله برقی مکث کرد. چه چیزی داشت اتفاق می افتاد؟ ساک دستی صورتی رنگ دستش بود. چندتا کلاف کانوای سوپر کریستال زیتونی، رنگ مورد علاقه اش، توی ساک دستی بود. همان طورکه از پله برقی پایین می آمد در زاویه ی چهل و پنج درجه او را دید. حالا بعد از ده دوازده ماه بهاروند را می دید ...

ادامه ...