داستانی از علیرضا فراهانی | |
28 اسفند 93 | داستان | علیرضا فراهانی | |
نشسته بودم تو ساحل ... رو شِنایی که داغ نبودن ... باد خنکی از سمت دریا میومد ... بدن آدم مورمور میشد ... چشام دریا رو نگاه میکرد ... بیهدف ... اصلا نمیدونستم چرا اونجام؟ خوشحال بودم از اینکه قطرههای آب به تنم میخورد، یه دفعه یه موج سنگین به سمتم اومد، موج سنگینی که تکونم داد، تا بیام خودمو جموجور کنم دیدم یه ماهی قرمز کوچولو افتاده بین پاهام و داره وول میخوره. ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از م.ح.عباسپور | |
28 اسفند 93 | داستان | م.ح.عباسپور | |
... مثل هر بچه اي كه به دنيا مي آيد يا هر برگي كه فرو مي افتد. اما من اينجا زير تابلو ايستادن ممنوع، درست زير تابلو، در يك روز آخر پاييز، شايد آخرين روز؛ چه مي كنم. منتظر كسي هستم؟ كي؟ ساعت اينجا هم مثل ساعت هاي بيشتر ميدان هاي همه شهر ها خوابيده است. باران مي بارد و من بي چتر زير باران مي روم تا خيس آب شوم مثل موش يا مثل انسان ها زماني كه هنوز هيچ چتري ساخته نشده بود. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علیاکبرجانوند | |
28 اسفند 93 | داستان | علیاکبرجانوند | |
به چراغ و بوقهای مکرر خودروهای تک سرنشین توجه نمیکرد. خیلیها برای سوار کردنش سمج میشدند. تکبوق، چراغ، تکبوق، چراغ! بیشتر از نیم ساعت کنار بزرگراه ایستاده بود. تا اولین ایستگاه راه زیادی در پیش داشت و ناچار بود همانجا منتظر بماند تا بلکه خودرو عمومی برسد. باد آلوده به دود به سر و صورتش میزد. پرِ رو سریاش را جلو بینی و دهانش گرفته تا دود کمتر استنشاق کند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از احمد درخشان | |
28 اسفند 93 | داستان | احمد درخشان | |
نور كدر لامپ، اتاقو روشن ميكنه. زن لباس خواب زرشكيرنگي به تن داره. سراسيمه بلند ميشه و موهاي پريشونشو پشت سرش صاف ميكنه. مرد هيكل درشتشو از پنجره آورده بيرون و يهريز فحش نثارم ميكنه. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مائده مرتضوي | |
28 اسفند 93 | داستان | مائده مرتضوي | |
دستم را که توی هوا مانده بود بردم توی جیبم. دستم مثل همیشه اول پرزهای مخملی داخل کتم را لمس کرد بعد زیپ جیبم را باز کرد تا جایش بیشتر شود و بتواند کش و قوسی بیاید . مامور سردخانه رویش را دوباره پوشاند و برگرداندش داخل کشوی سرد. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از احسان زارع | |
28 اسفند 93 | داستان | احسان زارع | |
شاید ساعتی از نیمه شب گذشته باشد، که سرما آزارش میدهد تا اینکه بالاخره بی تاب می شود و از درتیره کهنه زنگ زده پشتی کارگاه بیرون می رود و زیر تیربرق لامپ روشن چوبی قدیمی می ایستد.
هنوز حرفای رضا تو گوشش وزوز می کند که گفته است : امشب منتظرم باش که سراغت ميام. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از م.ح.عباسپور | |
22 بهمن 93 | داستان | م.ح.عباسپور | |
چند بار زیر لب تکرار می کنم. بلند تر می گویم. می شنوم که دارم می گویم بازکیاگوراب. چیزی به ذهنم نمی رسد. دوباره و باز بلندتر. بازکیاگوراب. اسم چیزی، شاید یک روستا. بعد فکر می کنم شاید اسم کتابی باشد که مدت ها قبل خوانده ام. یا یک فیلم سینمایی یا یک وسیله ی عجیب مثل بومرنگ، یا هر چیز دیگری. کتاب، روستا، روستا ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حسین خسروی | |
22 بهمن 93 | داستان | حسین خسروی | |
شب بود. داشتم از تلویزیون فوتبال میدیدم. پشت به دیوار روی صندلی نشسته بودم. سمت راستم تلویزیون بود که صدایش را بسته بودم و سمت چپ پنجرهی نیمه باز. گاهی به مسیر توپ چشم میانداختم و گاهی از پنجره بیرون را میدیدم، درختها و گلهای جلوی اتاق را. محوطهی جلوی ویلا چمنکاری شده بود و جایجایش بوتههای گل و گیاه کاشته بودند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از محمد حسینی کاریزکی | |
14 آذر 93 | داستان | محمد حسینی کاریزکی | |
سلام، اگر چیزی که پشتِ این پاکت نوشته شده و الان روبهروی من است درست باشد شما باید آقای الهامی باشید، راستش باید بگویم این اولین بار است که چنین کاری میکنم، منظورم این است عکسهای زیادی توی مغازهی ما مانده و کسی نیامده دنبالشان ولی هیچوقت به کسی زنگ نزدهام تا یادش بیندازم بیاید و عکسش را ببرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از ناصر نخزری مقدم | |
14 آذر 93 | داستان | ناصر نخزری مقدم | |
نفس نفس می زند . نگران همه جا را مینگرد . پرده ی ضخیم جلوی پنجره را می بیند .نور ضعیف لامپ کم واتی روی دیوار افتاده است . پتوی طرح پلنگی را کناری می اندازد.پاهایش را از روی تخت به آهستگی روی زمین می گذارد.از روی میز عسلی کنار تخت خواب لیوان نیمه پر آب را برمی دارد و سرمی کشد.سرش میان دست هایش می افتد. ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |