داستانی از اسماعیل زرعی | |
24 آبان 95 | داستان | اسماعیل زرعی |
![]() |
شنيد در ميزنند؛ و كسي ميگويد: حشمت. حشمت. حشمت!...
تعجب كرد. با خودش گفت: توي اين تاريكي؟... در كه هميشه باز است! يكي، از گوشهي اتاق گفت: با تو كار دارند مگر نميشنوي؟ صدا، نه صداي زن بود، نه صداي مرد ... |
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از داريوش فتاحي |
|
24 آبان 95 | داستان | داريوش فتاحي |
![]() |
كلاهي كه بر سر داشت را پايينتر كشيد تا خيسي چشمهايش را بپوشاند، قطرات اشك يكي پس از ديگري در لابلاي چين و چروك صورتش، سُر ميخوردند و در رطوبت خاك گم ميشدند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از از محمد عابدی | |
24 آبان 95 | داستان | از محمد عابدی |
![]() |
ماه در برکه خوابیده بود . پنهان نبود اما چرا آشکار نبود هم نمیدانم .نمیتوانستم نیفتاده باشم . نیفتاده بودم که افتاده باشم . بودم . در بند بودنم بودم . در جا بودم .ولی درجانمیزدم . گویی بیدست و پا بودم . فقط این را میدانم . همین یادم است . تربیعِ ماه را پلک میگشودم . پلک میگشودم ، آرام و نرم . غبارِ سایه دیوار زمین را لبریز کرده بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی |
![]() |
مادرم هر بار خودش را به پدرم میفروخت . بچگی از تاریکی میترسیدم و به مادرم میچسبیدم وگاها نصف شبی با صدای پدرم از خواب میپریدم . تن صدایش به طرز حال به هم زنی نسبت به عربده کشیها و ناسزا گفتنهای روز تغییر میکرد . آرام بیدارش میکرد و ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علیرضا دانش پژوه | |
29 مهر 95 | داستان | علیرضا دانش پژوه |
![]() |
به همه می گفتم كه بلدی چطور از فكرت استفاده كنی.
پُز می دادم و فوت می کردم به چتر موهايی كه هوا می رفت وُ باز می ريخت رو پيشونيم، ... كه تب كرده بود ... |
|
ادامه ... |
داستانی از خاطره محمدی | |
7 مهر 95 | داستان | خاطره محمدی |
![]() |
از آسمان آتش می بارید.فکر می کرد مردم خوش بحالشان است با خانواده ناهار را خورده اند و الان آرام زیر باد کولر خانه هایشان توی چرت بعد ازظهری هستند.همه جا سوت و کور بود.سارا همینکه از خم کوچه گذشت واز دور شاخ و برگ بید حیاط خانه ی پدریش را ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مهناز رضائی | |
7 مهر 95 | داستان | مهناز رضائی |
![]() |
باید دل میکَندم، عزیز. راه دیگری برایم نمانده بود ... اینجا دارد یک نمِ بارانی میزند روی خاکیِ سر بالایی. آب، خاکِ راه را به خود میگیرد، گِل میشود و پایین میسُرد. کاشکی در روح من هم باران میگرفت و این همه دلواپسی را میشست و میبرد. هر چه از تو دورتر میشوم، حالم بدتر میشود ... هیچ وقت از خودت پرسیدهای چرا هیچ جای خانه ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از شهلا شیخی | |
7 مهر 95 | داستان | شهلا شیخی |
![]() |
شهرزاد نویسندهی داستانهای عاشقانه است. خبرها را سرهنگ برایش میآورد. موضوعها آنقدر واقعیاند که انگار وقایع را میبیند و در بارهاشان مینویسد. او معتقد است آنها هم به نوعی داستانهای عاشقانهاند. سرهنگ به شوخی بهش میگوید آگاتا کریستی؛ به خودش هم لقب آلنپو داده است. زمانی که با هماند یکدیگر را آگا و آلن صدا میکنند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از سوسن عابدین | |
25 شهریور 95 | داستان | سوسن عابدین |
![]() |
مقابل دکه ی روزنامه فروشی نگاهم به عنوان یکی از روزنامه ها می افتد . « ایران تعطیل شد» . با عجله روزنامه را می خرم و درحالیکه در پیاده روقدم می زنم می خواهم بدانم علت تعطیلی روزنامه ی ایران چیست که عناوین دیگر ذهنم را درگیر می کند . « جنگ در ...مذاکره ی ...تورم ....عروسی جوان خودش را به آتش .....درحالیکه نفسم و دلم هر دو باهم می گیرند روزنامه را می بندم ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند | |
10 شهریور 95 | داستان | سمیه کاظمی حسنوند |
![]() |
توی باغچه ی خزان زده یک گوشه روی تخته سنگی آفتاب می گیرم. آفتابش سست و کرخت است، زرد کمرنگ نباتی. تا می آید جانی بگیرد یک مشت ابر قلچماق می ریزند جلویش و شلوغ بازی درمی آورند. درخت های آلو و زردآلو و سیب، اسکلت های قهوه ای عمود بر زمین زیر باران یک ریز و مداوم دیشب قهوه ای تر به چشم می آمدند ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- چرا «خروس جنگی» شکست خورد؟
- نخستین نمایش فیلم «بیگانه» در جشنواره امسال ونیز
- محمود دولتآبادی مردمیترین نویسنده ایران است
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |