داستانی از حمید نیسی
31 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
سیگار پشت سیگار، توی تراس ایستاده بود و عصبانیتش را دود می کرد. در طبقه ی سوم آپارتمان روبرو صورت زنی در قاب پنجره پدیدار شد. لاغر با دستمالی صورتی دور موهایش، می خندید و دندان های سفید و درخشانش در سرخ لب هایش نمایان شدند ...

ادامه ...
داستانی از جلال مظاهری
3 تیر 01 | داستان | جلال مظاهری داستانی از جلال مظاهری
جناب جهانگیر هدایت ‌ایمیل شما را دیدم. خیلی ذوق زده شدم. نوشته بودید مشخصاتم را برایتان بفرستیم.‌ احساس می‌کنم که خبری هست. شاید ‌اسم من جزوه لیستِ پذیرفته‌شدگان مسابقه باشد. البته باید بگویم که ‌انتظارش را داشتم. ‌این داستانی که نوشته‌ام¬، شاهکار است. خیلی روی آن کار کرد‌ه‌ام و خیلی خوشحالم ‌از ‌اینکه مورد توجه شما و هیئت داوران قرارگرفته ‌است ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
3 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
ساکت و بی حرکت روی تخت می نشینم، اندوهی تلخ و سمج یکسر بر دلم پنجه می کشد، مات مات به تمام چیزهایی که می بینم خیره می شوم و تشویشی فزاینده رفته رفته در من بیدار می گردد. با خشم گوشه ی سبیل و لبانم را می جوم. صدای زوزه ی باد در پشت در است. باران تند شده و صدای شر شر آن توی خانه را پر کرده ...

ادامه ...
داستانی از زهره خیراندیش
6 خرداد 01 | داستان | زهره خیراندیش داستانی از زهره خیراندیش
آفاق پنجره را باز می کند. نور ماه به اتاق می ریزد. به قرص سپید ماه در سیاهی شب خیره می شود. آنقدر به او نزدیک است که اگر دستش را دراز کند، می تواند آن را بگیرد. به رزهای نباتی که جلوی پنجره گذاشته، نگاه می‎کند. نفسش را بالا می‌کشد. پوستش تکیده و صورتش استخوانی شده. چشمانش کم¬سوتر شدند ...

ادامه ...
داستانی از هما موسوی
6 خرداد 01 | داستان | هما موسوی داستانی از هما موسوی
جلوی آینه ایستاد. دستی به سرش کشید. زبر بود. تصویر کارت عروسی از روی میز افتاده بود توی آینه.
صبح سمند سفید را برده بود گلفروشی.
- قربون دستت، فقط رز صورتی کار کن. رنگ دیگه نزنی. عروس خانم حساسه. ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
4 اردیبهشت 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
با دیدن خانه ی آنها حس افسردگی تحمل ناپذیری بر جانم چیره شد . به خانه و دیوارهای تیره ، به پنجره های خالی چشم مانند و به تک تک آجرهای آن با افسردگی شدید روحی نگاه می کنم ...

ادامه ...
داستانی از مصیب پیرنسری
4 اردیبهشت 01 | داستان | مصیب پیرنسری داستانی از مصیب پیرنسری
گفتم شاید اگر کمی از جایم تکان بخورم بد نباشد . از انباری با همان پیژامه و ژاکت وصله پینه بیرون زدم . خورشید هم بود و نبود . تکه ای از آسمان جنگل بزرگ ، نور رخشان خورشید بود که زیر ابرهای متراکم و باران خیز ، دفن شده بود ...

ادامه ...
داستانی از قباد آذرآیین
29 اسفند 00 | داستان | قباد آذر آیین داستانی از قباد آذرآیین
دادگاه —که در نوع خود منحصر به فرد بود— برای رسیدگی به اتهام پسربچه ای که یک لامپ رنگی از سر در مقبره ای دزدیده بود، تشکیل جلسه داده بود..
قاضی از پسرک پرسید:"آیا سوگند می خوری که غیر از راست چیزی نگویی؟"
پسرک پرسید:"غیر از راست " یعنی چی ...

ادامه ...
داستانی از دنا پرویزی
29 اسفند 00 | داستان | دنا پرویزی داستانی از دنا پرویزی
- «پس بالاخره اومدن».
بغض راه گلویم را بسته بود. لاف و گزاف خودشان و قیل و قال‌ ابوطیاره‌های طلبکارشان که به سمت جنگلِ کوچک آبنوس سرازیر می‌شدند، خانه‌خانه‌ی دهکده را پر کرده بود ...

ادامه ...
داستانی از آرام روانشاد
29 اسفند 00 | داستان | آرام روانشاد داستانی از آرام روانشاد
بیتا می‌گوید از درِ انتهایی سوار شویم بهتر است؛ چون آنجا صندلی خالی برای نشستن پیدا می‌شود. تابه‌حال از درِ انتهایی سوار نشده‌ام. چون درِ ورودی با درِ انتهایی فاصلۀ زیادی دارد. بااینکه ده دقیقه زودتر به ایستگاه می‌رسم ...

ادامه ...