داستانی از شیرین ورچه
29 اسفند 03 | داستان | شیرین ورچه داستانی از شیرین ورچه
غروبی روی مبل ولو شده بودم و مجله ورق می‌زدم که وزوز خرمگسی از پشت پنجره‌ی سالن، چپید توی گوشم. از بچگی خرمگس‌های زیادی کشته‌ام. یادم می‌آید بعد از له کردن‌ ...

ادامه ...
داستانی از هستی قاسمی
30 آذر 03 | داستان | هستی قاسمی داستانی از هستی قاسمی
در تمام این سالها یاد گرفته بودم هیچ وقت منتظر نباشم چون می دانستم آن آدم نمی آید وقتی هم که می آید یا دیر است و یا همه چیزعوض شده است ...

ادامه ...
داستانی از سارا سعدلو
30 آذر 03 | داستان | سارا سعدلو داستانی از سارا سعدلو
قابچی در سالن فرودگاه ایستاده بود و از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی بزرگی، محوطه‌ی وسیع باند فرودگاه را تماشا می‌کرد ...

ادامه ...
نگاهي به رمان ماخونيك نوشته‌ي محسن فاتحي
احمد درخشان
6 اردیبهشت 03 | داستان | احمد درخشان نگاهي به رمان ماخونيك نوشته‌ي محسن فاتحي
 احمد درخشان
محسن فاتحي در رمان ماخونيك تلاش مي‌كند در امتداد سنن ادبي زبان فارسي بنويسد. او شاهكارهاي ادبي كلاسيك را عرصه‌اي و آبشخوري قرار مي‌دهد براي خلق يك وضعيت دوگانه و پارودي‌گونه. اتفاقات رمان به‌نوعي در موازات و محاذات با ماجراهاي اساطيري و افسانوي و تاريخي شكل مي‌گيرد و جريان مي‌يابد ...

ادامه ...
داستانی از عباس محمودی
29 مرداد 01 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
تام عاشق سينما و فيلم‏هاى وسترن بود. پسرى ده‏ساله و باهوش با موهاى روشن و چهره‏اى خندان. او تخيل فوق‏العاده‏اى دارد، مى‏تواند فيلم وسترنى راكه دارد براى اولين¬بار مى‏بيند از ابتدا، پايانش را درست حدس بزند ...

ادامه ...
داستانی از قباد حیدر
31 تیر 01 | داستان | قباد حیدر داستانی از قباد حیدر
کاملیا گفت : یک بار دیگر سرت را جلو بیاوری می شکنمش! پرده را رها کردم و آخرین تصویر دیده ام از خیابان این بود! مشت گره شده ی مردی که به سمت فک مردی کوتاه تر از خود رها می شد ...

ادامه ...
داستانی از پوروین محسنی آزاد
31 تیر 01 | داستان | پوروین محسنی آزاد داستانی از پوروین محسنی آزاد
کَتی در طبقه اول پاساژ در بالای پله برقی مکث کرد. چه چیزی داشت اتفاق می افتاد؟ ساک دستی صورتی رنگ دستش بود. چندتا کلاف کانوای سوپر کریستال زیتونی، رنگ مورد علاقه اش، توی ساک دستی بود. همان طورکه از پله برقی پایین می آمد در زاویه ی چهل و پنج درجه او را دید. حالا بعد از ده دوازده ماه بهاروند را می دید ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
31 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
سیگار پشت سیگار، توی تراس ایستاده بود و عصبانیتش را دود می کرد. در طبقه ی سوم آپارتمان روبرو صورت زنی در قاب پنجره پدیدار شد. لاغر با دستمالی صورتی دور موهایش، می خندید و دندان های سفید و درخشانش در سرخ لب هایش نمایان شدند ...

ادامه ...
داستانی از جلال مظاهری
3 تیر 01 | داستان | جلال مظاهری داستانی از جلال مظاهری
جناب جهانگیر هدایت ‌ایمیل شما را دیدم. خیلی ذوق زده شدم. نوشته بودید مشخصاتم را برایتان بفرستیم.‌ احساس می‌کنم که خبری هست. شاید ‌اسم من جزوه لیستِ پذیرفته‌شدگان مسابقه باشد. البته باید بگویم که ‌انتظارش را داشتم. ‌این داستانی که نوشته‌ام¬، شاهکار است. خیلی روی آن کار کرد‌ه‌ام و خیلی خوشحالم ‌از ‌اینکه مورد توجه شما و هیئت داوران قرارگرفته ‌است ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
3 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
ساکت و بی حرکت روی تخت می نشینم، اندوهی تلخ و سمج یکسر بر دلم پنجه می کشد، مات مات به تمام چیزهایی که می بینم خیره می شوم و تشویشی فزاینده رفته رفته در من بیدار می گردد. با خشم گوشه ی سبیل و لبانم را می جوم. صدای زوزه ی باد در پشت در است. باران تند شده و صدای شر شر آن توی خانه را پر کرده ...

ادامه ...