داستانی از علیرضا دانش پژوه
29 مهر 95 | داستان | علیرضا دانش پژوه داستانی از علیرضا دانش پژوه
به همه می گفتم كه بلدی چطور از فكرت استفاده كنی.
پُز می دادم و فوت می کردم به چتر موهايی كه هوا می رفت وُ باز می ريخت رو پيشونيم، ... كه تب كرده بود ...

ادامه ...
داستانی از خاطره محمدی
7 مهر 95 | داستان | خاطره محمدی داستانی از خاطره محمدی
از آسمان آتش می بارید.فکر می کرد مردم خوش بحالشان است با خانواده ناهار را خورده اند و الان آرام زیر باد کولر خانه هایشان توی چرت بعد ازظهری هستند.همه جا سوت و کور بود.سارا همینکه از خم کوچه گذشت واز دور شاخ و برگ بید حیاط خانه ی پدریش را ...

ادامه ...
داستانی از مهناز رضائی
7 مهر 95 | داستان | مهناز رضائی داستانی از مهناز رضائی
باید دل می‌کَندم، عزیز. راه دیگری برایم نمانده بود ... اینجا دارد یک نمِ بارانی می‌زند روی خاکیِ سر بالایی. آب، خاکِ راه را به خود می‌گیرد، گِل می‌شود و پایین می‌سُرد. کاشکی در روح من هم باران می‌گرفت و این همه دلواپسی را می‌شست و می‌برد. هر چه از تو دورتر می‌شوم، حالم بدتر می‌شود ... هیچ وقت از خودت پرسیده‌ای چرا هیچ جای خانه ...

ادامه ...
داستانی از شهلا شیخی
7 مهر 95 | داستان | شهلا شیخی داستانی از شهلا شیخی
شهرزاد نویسنده‌ی داستان‌های عاشقانه است. خبرها را سرهنگ برایش می‌آورد. موضوع‌ها آنقدر واقعی‌اند که انگار وقایع را می‌بیند و در باره‌اشان می‌نویسد. او معتقد است آن‌ها هم به نوعی داستان‌های عاشقانه‌اند. سرهنگ به شوخی بهش می‌گوید آگاتا کریستی‌‌؛ به خودش هم لقب آلن‌پو داده است. زمانی که با هم‌اند یکدیگر را آگا و آلن صدا می‌‌کنند‌ ...

ادامه ...
داستانی از سوسن عابدین
25 شهریور 95 | داستان | سوسن عابدین داستانی از سوسن عابدین
مقابل دکه ی روزنامه فروشی نگاهم به عنوان یکی از روزنامه ها می افتد . « ایران تعطیل شد» . با عجله روزنامه را می خرم و درحالیکه در پیاده روقدم می زنم می خواهم بدانم علت تعطیلی روزنامه ی ایران چیست که عناوین دیگر ذهنم را درگیر می کند . « جنگ در ...مذاکره ی ...تورم ....عروسی جوان خودش را به آتش .....درحالیکه نفسم و دلم هر دو باهم می گیرند روزنامه را می بندم ...

ادامه ...
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند
10 شهریور 95 | داستان | سمیه کاظمی حسنوند داستانی از سمیه کاظمی حسنوند
توی باغچه ی خزان زده یک گوشه روی تخته سنگی آفتاب می گیرم. آفتابش سست و کرخت است، زرد کمرنگ نباتی. تا می آید جانی بگیرد یک مشت ابر قلچماق می ریزند جلویش و شلوغ بازی درمی آورند. درخت های آلو و زردآلو و سیب، اسکلت های قهوه ای عمود بر زمین زیر باران یک ریز و مداوم دیشب قهوه ای تر به چشم می آمدند ...

ادامه ...
داستانی از علی خاکزاد
30 مرداد 95 | داستان | علی خاکزاد داستانی از علی خاکزاد
بار اولی که مگس قایقران را دیدم،وقتی بود که شب پیش از آن نخوابیده یا کم خوابیده بودم . حالا درست یادم نیست . همیشه بعد چنین شبی کف پاهام سرد می شود و نوک انگشت هام یخ می زند،انگار دست میت باشد . گاه وبی گاه صدای کسی توی گوش چپم می پیچد که ناله و استغاثه می کند وّ یا ندبه . گاهی هم با من حرف می زند ...

ادامه ...
داستانی از احمد تمیمی
30 مرداد 95 | داستان | احمد تمیمی داستانی از احمد تمیمی
- خیلی دوست دارم!
-واقعاً؟ یعنی من رو بیشتر از همه دوست داری؟
-آره!
-اگه راست میگی تا کجا با من می مونی؟
-تا آخر دنیا!
- پس اشتباه می‌کنی! دنیا رو بیشتر از من دوست داری ...

ادامه ...
داستانی از نائله یوسفی
29 تیر 95 | داستان | نائله یوسفی داستانی از نائله یوسفی
روزهای آسایشگاه به شب هایش نمی ارزد. سیاه که بیافتد به راهروها نعمتی است برای خودش. فس فس دمپایی خیس نفرین شده هم دلتنگی یک تیمارستان را به لخ لخ قدم ها می کشد. امان، امان از قیژ قیژ تخت آهنی زمخت صدادار، از هر جایش که بگیری با زبان پیچ و مهره ها یک دنیا حرف دارد ...

ادامه ...
معرفی مجموعه داستان "مها و چند داستان دیگر"
و یک داستان
از هادی هیالی
29 تیر 95 | داستان | هادی هیالی معرفی مجموعه داستان
از میان آثاری که هادی هیالی تاکنون نوشته است « مها و چند داستان دیگر » نخستین کتابی است که او به چاپ می سپارد . "مها" شش داستان کوتاه را در بر می گیرد که صحنه های وقایع شان همه در جامعه عرب خوزستان می گذرد . جامعه ای با جمعیتی قابل توجه و دارای تاریخی گرانقدر و تعداد زیادی تحصیلکرده دانشگاهی که با همه مصایبی که در این مدت بر او رفته پویایی و نشاط خود را همچنان حفظ کرده است و گواه این پویایی هم رشد نسل معتنابهی دست به قلم در سال های اخیر است ...

ادامه ...