داستانی از عشرت رحمان پور
10 اردیبهشت 96 | داستان | عشرت رحمان پور داستانی از عشرت رحمان پور
کسی تو اتاق نیست. مریض تخت کناری را دیروز بردند جایی که عرب رفت؛ بس که دادوهوار راه می‌انداخت و بالا و پایین همه را یکی می‌کرد.
حیف شد. تنها شدم. بهش عادت کرده بودم؛ به بودنش تو اتاق و تو تختی که همیشه به‌هم ریخته بود، به دادوقال و شلوغ‌کاری‌هاش، اگرچه گاهی از دستش سرسام می‌گرفتم و ...

ادامه ...
داستانی از نیلوفر منشی زاده
10 اردیبهشت 96 | داستان | نیلوفر منشی زاده داستانی از نیلوفر منشی زاده
نیمه های شب که مادر را به سختی با قدم های کوتاه و نامطمئن به دستشویی می بردم زیر لب با ناله گفت:
-عزیزم درد دارم ...کمی پاهام رو بمال... پاهام... اونایی که رو تخته...!
بعد با دست راست آرام چند بار به پهلوی پای راستش زد و گفت: اینو میگم ...
این یکی پا، ولی اونی که رو تخته ...

ادامه ...
داستانی از علی خاکزاد
23 بهمن 95 | داستان | علی خاکزاد داستانی از علی خاکزاد
آب نرم نرم گرم می شد و بخار می زد و می پیچید توی حمام. مرد قوز کرده بود. خودش را بغل کرده بود و منتظر بود برود زیر دوش. زن از پشت خودش را چسباند بهش
-دیگه نمی خوای؟
باز همان سؤال که هربار جوری می پرسید؛همیشه همان بود حتی اگر از وضع هوا می پرسید توی رختخواب دم صبح که ...

ادامه ...
داستانی از مریم هراتی
14 بهمن 95 | داستان | مریم هراتی داستانی از مریم هراتی
اگه یه روزی بیاد و دوباره حتی برای یه بار دیگه هم شده از اون کوچه رد شم، این بار سرم رو بالا می گیرم و با تمام وجود، جوری که انگار تمام وجودم را توی چشمام ریخته باشم با تک تک سلول های بدنم اون لحظه رو نگاه می کنم. اصلا مثل یک اسکنر قوی تمام دقایقش رو اسکن می کنم. می خوام این بار با دقت ببینم تمام اون ثانیه ها و دقایقی رو که تو اون سال ها جراءت دیدنش رو نداشتم ... ...

ادامه ...
داستانی از کاظم رضا
10 بهمن 95 | داستان | کاظم رضا داستانی از کاظم رضا
خوش اصل و سبک لقا؛ نرم گردن و سفته گوش و خجسته‌پی، گرد صورت و گشاده چشم و گندمگون باشی ـ و بالرزه‌ی کوه سرین، خط دید چشم‌های پیر و مبهوت مرد یکتا پیراهنی را که بر مخده‌ی مخمل سبز کنار ارسی تکیه زده، تا بیخ تالار، تا جایی که به ایوان کوچک می‌پیچی، همراه کنی و بدانی هم الانست که حواس یکباره از سرش برمد ...

ادامه ...
چند داستان ده کلمه ای از
نیلوفر منشی زاده
6 بهمن 95 | داستان | نیلوفر منشی زاده چند داستان ده کلمه ای از 
نیلوفر منشی زاده
پیرزن وحشت زده پرسید: عزیزم الان بهتری؟؟ پیرمرد گفت: ببخشید شما؟! ...

ادامه ...
داستانی از حسین پوریوسف کلجاهی
5 بهمن 95 | داستان | حسین پوریوسف کلجاهی داستانی از حسین پوریوسف کلجاهی
جمشید باز دعوا راه انداخته بود. البته این بار کار به جای باریک نکشیده، ختم به خیر شده بود.
- درست جلوی نانوایی، غریبه ای خواسته بود اتومبیلش را پارک کند، که شاگرد نانوا، پاپی اش شده بود. مرد غریبه از اون دهن دریده ها بود. ...

ادامه ...
داستانی از روناک سیفی
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی داستانی از روناک سیفی
خدای سرزمین ماتخته سنگی است روی کوهی مشرف به دریا . وعبادت مردم به دوش کشیدن او. مردم هر سال شیب تند کوه را بالا می‌روند ، هفت بار آن را روی دوش بلند می‌‌کنند و سرجایش می‌گذارند .
خیال می‌کردم بخاطر فاصله زیاد، کوچک به چشم می‌آید ولی کسانی هم که رفته‌اند همین را می‌گویند
_ آنقدر سنگین است که اگر عنایت خودش نباشد آدم کمرش می‌شکند ...

ادامه ...
داستانی از
الیاس خمسه
5 دی 95 | داستان | الیاس خمسه داستانی از 
الیاس خمسه
انتهاى ناخن يه نيم دايره سفيد رنگ هست..كه ميره زير گوشت و پوست..اونجا نرمترين قسمت ناخنه..اصن ناخن از اونجا زور ميزنه تا بياد بالا..امروز با دندون همون جارو كندم..خيلى وقته نوك انگشتاى دستم پوس پوس ميشه..منم تا اونجا كه ميشه ميكنم..اونوقت تا يه هفته دست به هر چى ميزنم خونى ميشه..ولى تا حالا اينقدر جلو نرفتم كه به زير ناخن برسم..اولش شك داشتم..ولى چند ثانيه بعد تيكه تيكه ناخناى نرمو با دندون از زير گوشت ...

ادامه ...
داستانی از
پریسا جلیلیان
5 دی 95 | داستان | پریسا جلیلیان داستانی از 
پریسا جلیلیان
روی کاناپه وسط حال دراز کشیده ایی، پنجره ی اتاق باز است. شاخ وبرگ های درخت انار تو آمده اند و خودشان را به شیشه می کوبند. تکه نور سمجی روی دستات افتاده ، دست میکشی روی تنت و به لکه های قرمز و براق خیره میشوی، ذره های طلایی ونقره ایی توی هواچرخ می خورند و ...

ادامه ...