داستانی از رقیه اسدیان | |
23 آبان 97 | داستان | رقیه اسدیان |
![]() |
در عصرهای تابستان وقتی هوا کمی خنک می شد، در خیابان نهم روبه روی بنبست سوم پیرمردی که قیافه خسته و کثیفی داشت روی جدول کنار جوب می نشست. صورتش همیشه کثیف و ریشش نامرتب بود و آدم فکر می کرد بین ریش های فرخورده و عرق کردهاش سوسک و یا حشره ای پنهان شده است. در سر طاسش به جز چند تار موی کثیف که هنوز در پشت گوش هایش مانده بود ...
|
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از خاطره محمدی | |
30 مهر 97 | داستان | خاطره محمدی |
![]() |
امروز صبح:
احضارش کردند به اتاق شیشهای. آنجا خبری از آن صندلیهای سفت و سخت با تکیهگاه کوتاه نبود. دستههای راحتی او را در آغوش گرفته بودند. جلویش یک فنجان قهوه شکلات گذاشتند که از آن بخار بلند میشد. یکدفعه دستههای صندلی مچ دستهایش را محکم گرفتند و مجبورش کردند ماهی تون با هویج ببلعد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از عباس محمودی | |
28 شهریور 97 | داستان | عباس محمودی |
![]() |
مردم شهر نمیدانستند آنچه در کابوسهای شبانهشان شنیدهاند فریاد وحشت دیگری بوده یا فریاد خودشان. هراسان از خواب پریدند و صدای مکرر ناقوس را شنیدند که توی سرشان دلنگدلنگ میکوبید. آیا از کابوس برخاستهاند یا بهسوی کابوس پیش میروند؟ خوابآلود و تلوتلوخوران مثل آدمهای تسخیرشده راه افتادند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علی خاکزاد | |
28 شهریور 97 | داستان | علی خاکزاد |
![]() |
خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت: -خوبه انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام. بشقاب چینی ها،لیوان های پابلند و دوغ را که آوردند دیگر نشسته بودیم دور سفره. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از مهدیه کوهی کار | |
22 شهریور 97 | داستان | مهدیه کوهی کار |
![]() |
نه این که تا حالا بهش فکر نکرده باشم، نه، از همون روزی که تو روم وایستاد وگفت هیچ وقت نمیبخشمت؛ تا همین چند وقت پیش صد دفعه بهش فکر کرده بودم. اما هیچ وقت این جوری توش خورد نشده بودم. نمیدونم، شاید پیش خودت بگی داوود، تف به ذات بیمعرفتت بیاد، بعدِ بیست و چند سال زندگی، اینه جواب محبتهای معصومه؟ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از علی خاکزاد | |
31 مرداد 97 | داستان | علی خاکزاد |
![]() |
خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت:
-خوبه انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام ... |
|
ادامه ... |
داستانی از ریحانه ظهیری | |
1 خرداد 97 | داستان | ریحانه ظهیری |
![]() |
در آغوشِ سخت وان حمام زانوهایم را بغل کردهام. قطرات آب، از بین موهای خیسم که روی شانهام رها شده به پایین سرازیر میشوند. وان پر آب گرم است و از دوش هم آب باریکهای میآید. چشمانم را بستهام و صورتم را زیر دوش بالا گرفتهام. ذهنم هزار جا پرسه میزند. از سفر لَنگکاوی با اَبَک، تا بستری شدنش. از بستری شدنش تا آن روزهای غمآلود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از لاله فقيهي | |
31 اردیبهشت 97 | داستان | لاله فقيهي |
![]() |
به خيالم هم نميرسيد كه اينجا باشد. كي فكرش را ميكند؟ راز آن خاطرهي جمعي، اينجا، درست توي پاتختي زهواردررفتهي زير تلفن! جايي كه بتواني از روي تخت دست دراز كني و كشوي پايين را باز كني و پوشهي قطور دستنوشتهها را از زير اسناد و مدارك بكشي بيرون ولي هيچوقت اين كار را نكني. آن وقت يك روز كه دلت بدجور گرفته و همين طور بيجهت براي اين كه خودت را گول بزني ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مظاهر شهامت | |
21 اردیبهشت 97 | داستان | مظاهر شهامت |
![]() |
یک تکه سنگ نمی تواند بیش از نیمی از زمین را ببلعد . گویا این سخن را آخرین مرد ریش سفید شهر وقتی که زیر درختی ایستاده بود که آن سال از سر پیری دیگر حتی یک دانه هم شکوفه نکرده بود، گفته بود . او بعد از گفتن این حرف عجیب رفته بود داخل خانه اش و مدتی از آن خارج نشده بود . دیگران به همدیگر گفته بودند پیداست که تاپدوق به زودی خواهد مرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از محمود بادیه | |
24 فروردین 97 | داستان | محمود بادیه |
![]() |
عصرچهارشنبه ها جلسه داستان برگزار ميشود.غيراز من و دوستم كه مسنيم، بقيه همگي جوان و پايه جلسات هستند.هردوي ما در مدت كوتاهي به اين جوان ها علاقه مند و حتي به آن ها عادت كرده ايم .
داستان امروز- خانم سيما جولائي تصميم داشت ترتيب تهيه ي كيك و جشن تولد را در خانه مادر بزرگ برگزار كند ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- چرا «خروس جنگی» شکست خورد؟
- نخستین نمایش فیلم «بیگانه» در جشنواره امسال ونیز
- محمود دولتآبادی مردمیترین نویسنده ایران است
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |