داستانی از منصور علیمرادی | |
30 آبان 93 | داستان | منصور علیمرادی | |
قوزک پایش از ته دمپایی بیرون زده بود و تعادلش را به هم می زد ، روی پله ی سوم که میرسید به کف حیاط، سکندری خورد و به پوزه رفت روی زمین، خودش را جمع کرد ، خاک توی دهنش را تف کرد و شلوارش را تکاند ، پوست کف دست راستش به اندازه ی یک دو ریالی کنده شده بود. ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از قباد آذرآیین | |
25 آبان 93 | داستان | قباد آذرآیین | |
بی بی اسمی بود که اهل محل گذاشته بودند رو کبرا، پیرزن نزول خوار محله. بی بی صداش می کردند که خرش بکنند و او زودتر سر کیسه را شل بکند. پشت سرش بهش می گفتن شوک، یعنی نحس یعنی جغد.مادرم پشت سر بی بی پنجه تکان می داد و لوچه می کرد و می گفت ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از رضا فکری | |
2 آبان 93 | داستان | رضا فکری | |
همیشهی خدا یک نفر هست که بهخاطرش بیاییم اینجا. ناخوش که بشویم حالا هر یکمان، راست میآورندمان همین شفاخانهی بَر میدان. دکتر میگوید: "با خاکِ ریهی این پیرمرد میشود یک خانه را کاهگل کرد". بیانصاف جلو روی وَلیجان هم این را گفته میکند. انگشت شصتم را محکم نگه داشته توی دستش. صورتش زار است. میگویم: "وَلیجان، آب میخوری بیاورم؟" اگر نایی برایش مانده بود حتما میگفت: "نه بچه، همهچیز خوردهام". ...
|
|
ادامه ... |
رابطهي راوی با شخصیت های داستان / داود مرزآرا | |
13 مهر 93 | داستان | داود مرزآرا | |
از قدیم گفته اند که عشق همیشه راه خودش را بازمی کند. این خصوصیت درمورد خانمی صدق می کرد که همسایهي ما بود. من نوجوان بودم و می دیدم که اگر راه عشق برایش باز نمی شد می رفت وآن را باز می کرد. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از آذردخت ضیائی | |
24 شهریور 93 | داستان | آذردخت ضیائی | |
مادرم رنگ پوستم را دوست نداشت . به یاد می آورم که ماده ای سفید رنگ را با آب مخلوط می کرد به صورتم می مالید که پوستم به قول خودش صورتی رنگ شود. شکل چشمها و فرم بینی ام هم که آزارش میداد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از سعید طباطبایی | |
24 شهریور 93 | داستان | سعید طباطبایی | |
پلهای بزرگ ماشینرو، پلهای کوچک عابر پیاده، پلهای قطار، پلهایی که کشتیها از زیرشان میگذرند، همه مرا به وجد میآورند. پل بر عکس گذرگاهها و تونلهای زیرزمینی است. روی پل حس پرواز در تن آدم میدود و زیر پل حس باران و ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از آنا رضایی | |
1 شهریور 93 | داستان | آنا رضایی | |
زن لیوان چای را روی میز چوبی کنار کاناپه گذاشت و خودش را روی خنکای مخمل رها کرد.سی و چند ساله به نظر می رسید.روی یقه ی پیراهن آبی اش چند لکه ی ریز روغن دیده می شد و دور چشم های ریز قهوه ای اش چند چین عمیق. دست های لاغرش را روی عسلی سراند و کنترل ماهواره را به دست گرفت. ...
|
|
ادامه ... |
داستانک هایی از حمیدرضا اکبری شروه | |
19 مرداد 93 | داستان | حمیدرضا اکبری شروه | |
سرش را تا بلند کرد به سنگ خورد .. بخاطرش نیامد که چه اتفاقی افتاده است .
بر حسب عادت دوباره دنبالش گشت ، ندیدش .همیشه همراهش بود .گاهی وقت ها می خواست با پا له اش کند . ... |
|
ادامه ... |
داستانی از طلا نژادحسن | |
13 تیر 93 | داستان | طلا نژادحسن | |
مرد جاروی بلند را محکم میکشد روی آسفالت. گردو خاک زیادی توی هوا پخش شده. زن عقب عقب می رود توی پیاده رو.
مرد باز هم جارو را محکم تر روی آسفالت میکشد. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از آزاده هاشمیان | |
14 خرداد 93 | داستان | آزاده هاشمیان | |
گردن لق لقویت را آرام بگذار روی شانه من. من می زنم پشتت، تو آروغ بزن. مادربزرگت می گوید نوبرش را آورده ام. انگار بچه اولم است. بعد از دو تا بچه. آن هم پسر. خوشحال است که این دو تا عین پسر خودش در خانه با شکم جلوداده و در حال خاراندن پس گردنشان راه می روند. تو فرق داری اما. ضربان قلبت را از همان اول حس می کردم. ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |