داستانی از مصطفی مردانی
31 فروردین 00 | داستان | مصطفی مردانی داستانی از مصطفی مردانی
موسیقی ملایمی توی کافه پخش می‌شد. دوربین را جلوی رویم گرفتم و عکس‌ها را یک بار دیگر مرور کردم. سرم را از بین دست‌هایم درآوردم و نگاهی به کافه انداختم. فقط خودم بودم که پشت یکی از میزهای داخلی نشسته بودم. یک دختر و پسر هم داشتند ...

ادامه ...
داستانی شیرین ورچه
30 فروردین 00 | داستان | شیرین ورچه داستانی شیرین ورچه
امید گفته بود از سر جاده فرعی تا آنجا چیزی حدود بیست و پنج دقیقه تا نیم ساعت طول می‌کشد. گفته بود مراقب باشد. راهش پر پیچ و خم است و تابلو ندارد و خیلی جاها دیدش کافی نیست. ممکن است یکهو وانت نیسانی یا کامیونی سر راهش سبز شود و خیلی‌هاشان ...

ادامه ...
داستانی از سعید شعبانی
2 اسفند 99 | داستان | سعید شعبانی داستانی از سعید شعبانی
روبه روی یکدیگر نشسته بودند . کمرش را زده بود به تنه‌ی کلفت درخت نخل که قد کشیده بود بالای سرشان و سایه اش افتاده بود روی سرشان و نور آفتاب از لای صحف های نخل با سایه روشنش صورت دراز و سرخش را پر چین و چروک و گودی می کرد. ...

ادامه ...
داستانی از سارا شفیعی
23 بهمن 99 | داستان | سارا شفیعی داستانی از سارا شفیعی

وقتی بابای فرهاد تمام دل و روده ماشین را ریخته بود بیرون و داشت تعمیرش می‌کرد یک پیچ اضافه آمد و افتاد کنار جوی آب روبه‌روی در خانه ...

ادامه ...
داستانی از روناک سیفی
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی داستانی از روناک سیفی
نمی‌گویم کسی به من سر نزند نمی‌خواهم حصاری دور خودم بکشم. هر کس هر چقدر می‌خواهد به این خانه بیاید و بماند. چرا از من می‌رنجند وقتی تذکر می‌دهم کمی ملاحظه کنند ...

ادامه ...
داستانی از خاطره دبیرزاده
27 دی 99 | داستان | خاطره دبیرزاده داستانی از خاطره دبیرزاده
5 سال است که از مرگم می‌گذرد، 5 سال است که قلبم از حرکت افتاده و در شیشه‌ای پر از الکل در یکی از قفسه‌های آزمایشگاه بیمارستان قلب نگهداری می‌شود... ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
18 دی 99 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
زن دو بشقاب روی میز گذاشت، بشقاب سوم را با کمی مکث در دستش نگه داشت انگاری چیزی به خاطرش آمده باشد بغض کرد، مرد وسایل اتاق پسر را جمع میکرد، زن در چهارچوب در اتاق ایستاده بود. ...

ادامه ...
داستانی از یوسف شیروانی
13 دی 99 | داستان | یوسف شیروانی داستانی از یوسف شیروانی
تب و تاب جنین در شکم کوچکش بالا گرفته بود. لگد می پراند و به زحمتش می انداخت. گرمای مرداد بیداد می کرد و او ناچار بود با شکم برآمده اش پیش برود و خودش را برساند به ایستگاه تاکسی که صد متری آن طرف خیابان بود. ...

ادامه ...
ریگ
12 شهریور 99 | داستان | پیام پاک‌باطن ریگ
«کُره خر پدر سگ!»
و پَس گردنی آبداری که پِسرک پهن زمین شد! مادرش که از فَرطِ عصبانیت چیزی نمانده‌بود قالب تُهی کند، چشم را بست و دهان را باز کرد:
«ذِلم کردی ذلیل مرگ شده‌ی تخمِ جِن.»
«بسه اعظم، خوبیت نداره، این‌قدر این بچه رو ناله و نفرین نکن، خدا قَهرش می‌گیره‌ها.»
...

ادامه ...
کله‌پاچه
20 مرداد 99 | داستان | سیدجمال حسینی کله‌پاچه
بین کله‌های گوسفند توی سینی سر پخته شده یک آدم هم دور سینی کله پزی چیده شده بود. کل حسین با ملاقه آب‌گوشت را روی کله ها می‌ریخت و اصلاً روی خودش نمی‌آورد و آدم‌های بیرون و توی دکان هم روی خودشان نمی‌آوردند. ...

ادامه ...