داستانی از آنا رضایی | |
1 شهریور 93 | داستان | آنا رضایی |
![]() |
زن لیوان چای را روی میز چوبی کنار کاناپه گذاشت و خودش را روی خنکای مخمل رها کرد.سی و چند ساله به نظر می رسید.روی یقه ی پیراهن آبی اش چند لکه ی ریز روغن دیده می شد و دور چشم های ریز قهوه ای اش چند چین عمیق. دست های لاغرش را روی عسلی سراند و کنترل ماهواره را به دست گرفت. ...
|
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانک هایی از حمیدرضا اکبری شروه | |
19 مرداد 93 | داستان | حمیدرضا اکبری شروه |
![]() |
سرش را تا بلند کرد به سنگ خورد .. بخاطرش نیامد که چه اتفاقی افتاده است .
بر حسب عادت دوباره دنبالش گشت ، ندیدش .همیشه همراهش بود .گاهی وقت ها می خواست با پا له اش کند . ... |
|
ادامه ... |
داستانی از طلا نژادحسن | |
13 تیر 93 | داستان | طلا نژادحسن |
![]() |
مرد جاروی بلند را محکم میکشد روی آسفالت. گردو خاک زیادی توی هوا پخش شده. زن عقب عقب می رود توی پیاده رو.
مرد باز هم جارو را محکم تر روی آسفالت میکشد. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از آزاده هاشمیان | |
14 خرداد 93 | داستان | آزاده هاشمیان |
![]() |
گردن لق لقویت را آرام بگذار روی شانه من. من می زنم پشتت، تو آروغ بزن. مادربزرگت می گوید نوبرش را آورده ام. انگار بچه اولم است. بعد از دو تا بچه. آن هم پسر. خوشحال است که این دو تا عین پسر خودش در خانه با شکم جلوداده و در حال خاراندن پس گردنشان راه می روند. تو فرق داری اما. ضربان قلبت را از همان اول حس می کردم. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حمیدرضا شکارسری | |
9 خرداد 93 | داستان | حمیدرضا شکارسری |
![]() |
از بهمن ماه كم كم موهايش شروع كرد به ريختن. به سختي نفس مي كشيد. حتي از يادآوري هاي كوتاه هر روزه اش به نفس نفس مي افتاد. اما هرگز فراموش نمي كرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از ذبیح رضایی | |
25 اردیبهشت 93 | داستان | ذبیح رضایی |
![]() |
دم غروب بود؛ یک روز گرم تابستانی که آن سه نفر از لای درختها آمدند بیرون و رفتند توی شهر؛ آدمهایی معمولی که در محلهی فقیرنشینی به نام گِلسفید زندگی میکردند. یکیشان کفش به پا نداشت و میلنگید. به تنگ آمده از گرمای هوا رفته بودند شنا توی رودخانهی حاشیهی شهر؛ شلوغ بود، کفشهایاش را دزدیده بودند. به اولین کوچهای که رسیدند، روی پلههای خانهای نشست. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از ناهید پورزرین | |
25 اردیبهشت 93 | داستان | ناهید پورزرین |
![]() |
آنقدر گفتم و غُر زدم و پا کوبیدم به زمین که راضی شد. مخصوصاً وقتی گفتم میخواهم کمک کنم تا تن بابایم توی گور نلرزد؛ دیگر چیزی نگفت. دوست عمو از آن دستکشهای نارنجیرنگی که سپورها میپوشند برایمان آورد و جایی که آشغالهای دیشب را برده بودند، نشانمان داد. عمو گفت: «آستینها و پاچههاتون بزنید بالا، مواظب خوردهشیشهها و آشغالای کثیف هم باشید؛ صدجور مرض میآرن.» ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حمید پارسا | |
25 اردیبهشت 93 | داستان | حمید پارسا |
![]() |
هر شب وقتی انگشت سبابهام را از لای توری قفس نمرود رد میکنم و او انگشتام را توی کف دستاش میگیرد و میفشارد، بیاختیار یاد اتفاقهای همهی زندگیام میافتم. یاد بچگی، یاد چشمهای پدرم. فکر میکنم عمرم چه زود گذشت. چه شیرین بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مردعلي مرادي | |
25 فروردین 93 | داستان | مردعلي مرادي |
![]() |
آن روز با پدرم خیلی کار کردم، قلمها را توی تینر انداختم، سمباده روی دیوار کشیدم، لباسهام رنگي شده بودند. پسر صاحب کار مثل باباش دست به کمر زده بود. زل زده بودند به سقف اتاق! مثل خانم معلمها قدم میزدند. بدم میآمد، گوشهی دویست تومانی خوشگلم را نشانش دادم. ...
|
|
ادامه ... |
داستان هایی از علی عبداللهی | |
29 اسفند 92 | داستان | علی عبداللهی |
![]() |
دو پیرزال کنار ساحل مشغول ماهیگیری هستند. مدتهاست به همین گُله جا میآیند. یکی چاق است و خپله و دیگری لاغر و استخوانی. از جایی که من ایستادهام نمیشود دریا را دید. دیواري سفید و سیمانی بین ساحل و دریا درست کردهاند و جابهجا روزنه اي دايره مانند تعبيه كردهاند براي کلهکشیدن و دیدن دریا یا برای رد کردن قلابها، تورهای ماهیگیری و وسایل شنا و آببازی. ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- چرا «خروس جنگی» شکست خورد؟
- نخستین نمایش فیلم «بیگانه» در جشنواره امسال ونیز
- محمود دولتآبادی مردمیترین نویسنده ایران است
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |