داستانی از مهدیه کوهی کار | |
22 شهریور 97 | داستان | مهدیه کوهی کار | |
نه این که تا حالا بهش فکر نکرده باشم، نه، از همون روزی که تو روم وایستاد وگفت هیچ وقت نمیبخشمت؛ تا همین چند وقت پیش صد دفعه بهش فکر کرده بودم. اما هیچ وقت این جوری توش خورد نشده بودم. نمیدونم، شاید پیش خودت بگی داوود، تف به ذات بیمعرفتت بیاد، بعدِ بیست و چند سال زندگی، اینه جواب محبتهای معصومه؟ ... |
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از علی خاکزاد | |
31 مرداد 97 | داستان | علی خاکزاد | |
خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت:
-خوبه انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام ... |
|
ادامه ... |
داستانی از ریحانه ظهیری | |
1 خرداد 97 | داستان | ریحانه ظهیری | |
در آغوشِ سخت وان حمام زانوهایم را بغل کردهام. قطرات آب، از بین موهای خیسم که روی شانهام رها شده به پایین سرازیر میشوند. وان پر آب گرم است و از دوش هم آب باریکهای میآید. چشمانم را بستهام و صورتم را زیر دوش بالا گرفتهام. ذهنم هزار جا پرسه میزند. از سفر لَنگکاوی با اَبَک، تا بستری شدنش. از بستری شدنش تا آن روزهای غمآلود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از لاله فقيهي | |
31 اردیبهشت 97 | داستان | لاله فقيهي | |
به خيالم هم نميرسيد كه اينجا باشد. كي فكرش را ميكند؟ راز آن خاطرهي جمعي، اينجا، درست توي پاتختي زهواردررفتهي زير تلفن! جايي كه بتواني از روي تخت دست دراز كني و كشوي پايين را باز كني و پوشهي قطور دستنوشتهها را از زير اسناد و مدارك بكشي بيرون ولي هيچوقت اين كار را نكني. آن وقت يك روز كه دلت بدجور گرفته و همين طور بيجهت براي اين كه خودت را گول بزني ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مظاهر شهامت | |
21 اردیبهشت 97 | داستان | مظاهر شهامت | |
یک تکه سنگ نمی تواند بیش از نیمی از زمین را ببلعد . گویا این سخن را آخرین مرد ریش سفید شهر وقتی که زیر درختی ایستاده بود که آن سال از سر پیری دیگر حتی یک دانه هم شکوفه نکرده بود، گفته بود . او بعد از گفتن این حرف عجیب رفته بود داخل خانه اش و مدتی از آن خارج نشده بود . دیگران به همدیگر گفته بودند پیداست که تاپدوق به زودی خواهد مرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از محمود بادیه | |
24 فروردین 97 | داستان | محمود بادیه | |
عصرچهارشنبه ها جلسه داستان برگزار ميشود.غيراز من و دوستم كه مسنيم، بقيه همگي جوان و پايه جلسات هستند.هردوي ما در مدت كوتاهي به اين جوان ها علاقه مند و حتي به آن ها عادت كرده ايم .
داستان امروز- خانم سيما جولائي تصميم داشت ترتيب تهيه ي كيك و جشن تولد را در خانه مادر بزرگ برگزار كند ... |
|
ادامه ... |
داستانی از محسن آثارجوی | |
19 فروردین 97 | داستان | محسن آثارجوی | |
هيچ كس نميايستاد. پيرمرد به شكم روي زمين افتاده بود و به نظر ميآمد دارد جان ميكند. ماشين را كنار زدم و رفتم بالاي سرش. صورتش به زمين چسبيده بود و بدنش مرتعش بود. خيابان خلوت بود و گاهي ماشيني رد ميشد. تا آن موقع در چنين شرايطي قرار نگرفته بودم. زبان پيرمرد بيرون افتاده بود و داشت خِرخِر ميكرد. چند بار زدم روي شانههايش و گفتم: « آقا... آقا... آآآقا... » بيفايده بود. ميخواستم بلندش كنم. خيلي سنگين بود. مستأصل شده بودم ...
|
|
ادامه ... |
مینیمال هایی از عباس رمضانی | |
16 فروردین 97 | داستان | عباس رمضانی | |
پدر بزرگ به شوخی به نوه هایش گفت:امشب آخرین شبی است که برایتان قصه می گویم باید قول بدهید زود بخوابید!
نوه هایش خندیدندو بازیگوشانه پا بر زمین کوباندند و گفتند:ای!پدر بزرگ چرا؟چرا شب آخر باشه،ما دوست نداریم!یعنی دیگه نمی خوای برامون قصه بگی؟ پدر بزرگ غمگینانه گفت:شوخی کردم نوه های گلم اما نمی دانم ... |
|
ادامه ... |
پنج داستانک از نیلوفر منشیزاده | |
16 فروردین 97 | داستان | نیلوفر منشیزاده | |
ناله چرخها بلند شد. گلها در هوا پرپر شدند. ماشین دور شد. بیمارستان پذیرشش نکرد. جلوی اورژانس کمکم یخ زد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از خاطره محمدی | |
29 بهمن 96 | داستان | خاطره محمدی | |
پرندهای هراسان خودش را به شیشه کوبید و او از خواب پرید. همانطور که توی تخت نیم خیز شده بود با سرآستینش نمناکی پیشانی را گرفت. خودش را رها کرد روی تشک و نفسی سنگین همراه با آه ضعیفی بیرون داد. عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری روی زمان نامربوطی به رعشه افتاده بود. اما با آفتابی که خودش را کف اتاق پهن کرده بود دانست دیرتر از همیشه بیدار شده ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |