داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی |
![]() |
یک دو سالی میشه که به این درد لذت بخش مزمن مبتلا شدم. زخم روی مچ چپم رو میگم. راستی اگه روی دست راستم بود باید چه خاکی به سرم میریختم؟ من که راست دستم، چطور میتونم با دست چپ تمرکز بگیرم و زخم رو بکنم و یک دو میل پایین برم ؟ محال بود سوراخی به این ظریفی دربیارم .
یک ربعی می شه خونش بند نمییاد. باید برش می داشتم ... |
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از علی خاکزاد | |
21 مرداد 98 | داستان | علی خاکزاد |
![]() |
بوی عرق پرستار کوتاه قد پیش از خودش رسید و به کامش چسبید.بعد درحالی که رخ رخ خیارش را می جوید گفت:«برو دوش بگیر»حتما شوخی می کرد،میان آن همه غریبه که لخت ایستاده بودند و پشم و پیل به آب می زدند؟چند روز گذشته بود به این سرعت،که باز نوبت حمام رسیده بود؟چه وقت بود و چرا کسی ساعتی نداشت یا روی دیوار یکی نبود و پرسیدن وقت هم از پرستار حماقت بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از حسين مقدس | |
4 مرداد 98 | داستان | حسين مقدس |
![]() |
من يك عمر است كه بخاطر پرندههايم از گربهها دوري كردهام و كوچكترين حركات اين دشمنان غدار را در نظر داشتهام. زياد اهل روزنامه خواندن نيستم. اما اين دليل نميشود كه وقتي به سبزي فروشي ميروم و سبزي فروش به طور اتفاقي سبزيها را لاي روزنامهاي ميپيچد كه مقالهاي با عنوان "راز سقوط گربهها از ارتفاع" دارد توجهام را جلب نكند. اين كه گربهها در سقوط از ارتفاع چگونه عمل ميكنند كه هميشه چهار دست و پا به زمين ميافتند مدتها بود كه ذهنم را مشغول كرده بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از پگاه شنبه زاده | |
4 مرداد 98 | داستان | پگاه شنبه زاده |
![]() |
دردت به جونم وقتی میومدی ماه طلا به چشمت نخورد؟ هرچی بانگ می زنم نیستش. انگار تیر غیب خورده به جونم. حالم هیچ خوب نیست. کار خودشه. همه کارهاشِ با آب دعا ریختن به حلق بچه هام راه برده. کور بشه هرکی دروغ بگه. کیامرث سر پنجه راه نیوفتاده بود، دیدم زیر گچ ته کتری یه چیزی بود اندازه پولک ناخن. یه پلاستیک که توش یه کاغذ هزارتا کرده بودن. روی کاغذ یه چیزا نوشته بود. کج و معوج. به هر باسوادی نشون دادم سردرنیاورد چیه ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از امید کامیارنژاد | |
24 خرداد 98 | داستان | امید کامیارنژاد |
![]() |
این پنجره های آهنی اگر تا صبح کیپ تا کیپ بسته بمانند، قطعاً این عباس حرامی مرا خواهد کُشت. جناب باز پرس، لااقل دستور بفرمایید یکی از این پنجره ها را باز کنند، تا هم نور بتابد تو هم این بوی تعفنِ مرده ماهی کمی کم بشود. آخر تصدقتان بشوم با این نور ضعیف مهتابی، با این قندیل فکسنی... چی؟ قندیل نیست؟ بله چشم. امر، امر شماست ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علیرضا فراهانی | |
24 خرداد 98 | داستان | علیرضا فراهانی |
![]() |
حالا وقت پرت شدن که با کلی تلاش و تقلا خودم رو رسوندم به نوک این قلّه و دستام رو از دو طرف باز کردم و جفت پاهامو چسبوندم بهم تا موقعِ سقوط همون شکلی که تو ذهنم تصور می کردم رو داشته باشم ، حس میکنم تازه دارم نفس می کشم ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از نفیسه نظری | |
3 خرداد 98 | داستان | نفیسه نظری |
![]() |
در اندیشهی استاد بودیم! و غرق در تفسیر ابیات! قراربود امتحانی بگیرد. دیرتر آمد. دهدقیقه دیرتر آمد. نشست. و خودش را بهاجبار میانِ عقربههای ساعت روی مچهایمان جاداد. در گذشته بود و زخم کنار شانههایش در امتداد زمان دردمیکرد ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی |
![]() |
ملافهها را طوری که چروک نشوند روی بند پهن کرد و گیرههای شسته را بهشان زد. خواست تشت را بردارد که متوجه لکهای روی روتختیاش شد. به کف دستهایش نگاه کرد، نکند کثیف بوده باشند. اما نه تمیز بود! آن قسمت را آنقدر به هم سابید که کف دستهایش سرخ شد، بیفایده بود. ملافه را جمع کرد و پرت کرد توی تشت. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از رومینا نیک اندیش | |
3 اسفند 97 | داستان | رومینا نیک اندیش |
![]() |
یک وجب و سه انگشت! دوباره گردنش را اندازه گرفت. درست بود! آن زمان که نشانه های ایراد ظاهری اش آشکار شد، بالای سر مادرش رفت. خوابیده بود. آرام با انگشت هاش طول گردن او را اندازه گرفت. هفت انگشت بود. بعد از محاسبه به این نتیجه رسید که آنچه او را از رابطه با دیگران منع می کرد، اختلاف نه سانتی گردنش با گردن های دیگر بود. همان شب از خانه بیرون زد. به دور از چشم همسایه ها پلاک خانه هایی را که عدد نه در آن دیده می شد، با چاقو خراشید ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از پویان نوروزی |
|
21 بهمن 97 | داستان | پویان نوروزی |
![]() |
این همه آدم وسط این میدان بی صاحب چه گم کرده اند؟ همه ی روزی این شهر در همین یه گله جا قسمت می شود که همه مثل رخت چرک روی سر هم سوار شده اند؟ انگار همه کاسبند. وجب به وجب روی گِزگِز سرمایِ خیابان به کِرکِر افتاده اند. دلم نمی خواهد از میان این بلوا رد شوم. از وسط این آدم های تیغ دار. از بین چشم های وق زده ی غمبار. باد بهمن ماه روی صورتم زوزه می کشد. ضربان قلبم را روی شقیقه ها حس می کنم ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
- علی مؤمنی در گفتوگو با ایبنا تشریح کرد : چرا یدالله رؤیایی به رغم تمایل، «شعر نوین حجم» را به تاخیر
- بحثی درباره حجمگرایی نوین
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |