داستانی از رقیه اسدیان | |
21 بهمن 97 | داستان | رقیه اسدیان |
![]() |
سرم را به سمت بهزاد برگرداندم و مدادم را با عصبانیت روی میز انداختم:
«مردهشورت رو ببرن با این کمک کردنت! خستهم کردی با خمیازه کشیدنهات» بهزاد که در عالَم خودش به سر میبرد، با سروصدای من خواب از سرش پرید و چشمهای قرمز و نیمهبازش را کاملاً گشود و با حیرت نگاهم کرد ... |
|
ادامه ... |

ویژه نامه ها
![]() |
1400 |
![]() |
نوروز 1399 |
![]() |
نوروز 1398 |
![]() |
نوروز 1397 |
![]() |
داستان نوروز 1396 |
![]() |
نوروز 1393 |
![]() |
بهرام اردبیلی |
![]() |
ترجمه اولیس اثر جویس |
![]() |
ساده نویسی |
![]() |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از عباس محمودی | |
6 بهمن 97 | داستان | عباس محمودی |
![]() |
از پنجرهی اتاق به پایین نگاه کرد، به فروشندهای که در پیادهرو خنزر پنزر میفروخت، به مردی قوزی
که عرض خیابان را لنگلنگان طی می کرد، به مانکن زیبایی که در ویترین یک خیاطی ژست گرفته بود، به پرسهی چند کلاغ سیاه اطراف سگی نحیف و صدای قیژوویژ ماشینها. فکر کرد این آخرین تصویرش از جهان بیرون است؟ و پنجره را بست. انتظار کسی را نمیکشید. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از جمال حسینی | |
23 آبان 97 | داستان | جمال حسینی |
![]() |
آمبولانس به صحنه حادثه رسیده بود. پلیسها چند برابر شده بودند و تمام خانه را با نوار زرد محاصره کرده بودند. دو عکاس بیوقفه از جسد، بطری زرد و صحنه حادثه عکس میگرفتند. پتوی پیرمرد را روی جسد انداخته بودند و روی آن ملحفهای سفید کشیده بودند. پیرمرد با لباس زیر کثیف و چرک مردهاش روی ویلچر نشسته بود. دندانهایش را پسگرفته بود ولی از شدت سرما چنان به هم میخوردند که ممکن بود در دهانش خورد شوند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از رقیه اسدیان | |
23 آبان 97 | داستان | رقیه اسدیان |
![]() |
در عصرهای تابستان وقتی هوا کمی خنک می شد، در خیابان نهم روبه روی بنبست سوم پیرمردی که قیافه خسته و کثیفی داشت روی جدول کنار جوب می نشست. صورتش همیشه کثیف و ریشش نامرتب بود و آدم فکر می کرد بین ریش های فرخورده و عرق کردهاش سوسک و یا حشره ای پنهان شده است. در سر طاسش به جز چند تار موی کثیف که هنوز در پشت گوش هایش مانده بود ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از خاطره محمدی | |
30 مهر 97 | داستان | خاطره محمدی |
![]() |
امروز صبح:
احضارش کردند به اتاق شیشهای. آنجا خبری از آن صندلیهای سفت و سخت با تکیهگاه کوتاه نبود. دستههای راحتی او را در آغوش گرفته بودند. جلویش یک فنجان قهوه شکلات گذاشتند که از آن بخار بلند میشد. یکدفعه دستههای صندلی مچ دستهایش را محکم گرفتند و مجبورش کردند ماهی تون با هویج ببلعد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از عباس محمودی | |
28 شهریور 97 | داستان | عباس محمودی |
![]() |
مردم شهر نمیدانستند آنچه در کابوسهای شبانهشان شنیدهاند فریاد وحشت دیگری بوده یا فریاد خودشان. هراسان از خواب پریدند و صدای مکرر ناقوس را شنیدند که توی سرشان دلنگدلنگ میکوبید. آیا از کابوس برخاستهاند یا بهسوی کابوس پیش میروند؟ خوابآلود و تلوتلوخوران مثل آدمهای تسخیرشده راه افتادند. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از علی خاکزاد | |
28 شهریور 97 | داستان | علی خاکزاد |
![]() |
خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت: -خوبه انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام. بشقاب چینی ها،لیوان های پابلند و دوغ را که آوردند دیگر نشسته بودیم دور سفره. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از مهدیه کوهی کار | |
22 شهریور 97 | داستان | مهدیه کوهی کار |
![]() |
نه این که تا حالا بهش فکر نکرده باشم، نه، از همون روزی که تو روم وایستاد وگفت هیچ وقت نمیبخشمت؛ تا همین چند وقت پیش صد دفعه بهش فکر کرده بودم. اما هیچ وقت این جوری توش خورد نشده بودم. نمیدونم، شاید پیش خودت بگی داوود، تف به ذات بیمعرفتت بیاد، بعدِ بیست و چند سال زندگی، اینه جواب محبتهای معصومه؟ ... |
|
ادامه ... |
داستانی از علی خاکزاد | |
31 مرداد 97 | داستان | علی خاکزاد |
![]() |
خاله سفره یک بار مصرف گل بته ای را آورد،آن سرش را دخترخاله گرفت و رولش ماند تو دست های سفید او،دور رفتند از هم،یکی سمت ال سی دی،یکی سمت مبل ها. خاله گفت:
-خوبه انتهای سفره را با گزلیک برید،لبه هاش را کشیدند،چند بار تکانش دادند تا دو سه تای سفره باز شد و دهنم آب افتاد برای شام ... |
|
ادامه ... |
داستانی از ریحانه ظهیری | |
1 خرداد 97 | داستان | ریحانه ظهیری |
![]() |
در آغوشِ سخت وان حمام زانوهایم را بغل کردهام. قطرات آب، از بین موهای خیسم که روی شانهام رها شده به پایین سرازیر میشوند. وان پر آب گرم است و از دوش هم آب باریکهای میآید. چشمانم را بستهام و صورتم را زیر دوش بالا گرفتهام. ذهنم هزار جا پرسه میزند. از سفر لَنگکاوی با اَبَک، تا بستری شدنش. از بستری شدنش تا آن روزهای غمآلود ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- پیکر شهرام شاهرختاش در خاک آرام گرفت
- «چراغ دل» برنده جایزه بوکر بینالمللی شد
- شاعری که پاسپورتش را از فروغ گرفت
- جواد مجابی در گفتوگو با ایبنا: دیگر رمان نمینویسم
- علی مؤمنی در گفتوگو با ایبنا تشریح کرد : چرا یدالله رؤیایی به رغم تمایل، «شعر نوین حجم» را به تاخیر
- بحثی درباره حجمگرایی نوین
- نگاهی تازه به سرودههای نصرت رحمانی
![]() |
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو

![]() |
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
![]() |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |