داستانی از سعید شعبانی
4 اردیبهشت 04 | داستان | سعید شعبانی داستانی از سعید شعبانی
می‌گویم بهتر است این حرف‌ها بین خودمان بماند.این وسوسه‌های سرآسیمه.این کابوس‌ها .این وحشت‌های شبانه که تو می‌گویی ...

ادامه ...
داستانی از فریبا گرانمایه
4 اردیبهشت 04 | داستان | فریبا گرانمایه داستانی از فریبا گرانمایه
برای مادر دوربین مداربسته گذاشته بودند.‌ فکر نصب دوربین وقتی به سر برادرهای خارج‌نشین شیدا افتاد، که در طول هفته مادر دو بار خورد زمین ...

ادامه ...
داستانی از حسین آتش پرور
28 اسفند 03 | داستان | حسین آتش پرور داستانی از حسین آتش پرور
هيچ يادش نبود كه دست‏هايش از چه زمانى نبودند، يا در كدام شهر از كتف جدا شده بودند؛ چيزى را كه به‏ خاطر داشت، آن خوابِ طولانى ‏در هم ريخته بود كه ...

ادامه ...
داستانی از قباد آذرآیین
28 اسفند 03 | داستان | قباد آذرآیین داستانی از قباد آذرآیین
حرکت... پیکان کار مشکی مدل 51 ، ازجلو باشگاه اسکواش سابق، به رانندگی سالار تلخزاری...
حرکت... پراید آبی مدل 87 ، از کارخانه ی شیر... پاستوریزه ی سابق
...

ادامه ...
داستانی از ابراهیم دمشناس
28 اسفند 03 | داستان | ابراهیم دمشناس داستانی از ابراهیم دمشناس
آدمی همیشه چیزی برای گفتن دارد مگر اینکه آدمش را پیدا نکند. سر تکان دادم که نه.
خودش باید می‌گفت چرا احضار کرده مرا. رئیس دایره بود و ...

ادامه ...
داستانی از سروش مظفر مقدم
28 اسفند 03 | داستان | سروش مظفر مقدم داستانی از سروش مظفر مقدم
در آلبوم قدیمی ام، عکس پسر بچه ای را می بینم که با لباس فورم تیره رنگ روی نیمکت چوبی زوار در رفته ای نشسته و چشم های نگرانی دارد ...

ادامه ...
داستانی از صمد طاهری
28 اسفند 03 | داستان | صمد طاهری داستانی از صمد طاهری
در ظلمات شب همان‌طور كه روي زيلوي شندره نشسته و پتوي چارخانه را به خودش پيچيده بود، به ديوارِ آجري حياط تكيه داد ...

ادامه ...
داستانی از عباس باباعلی
28 اسفند 03 | داستان | عباس باباعلی داستانی از عباس باباعلی
نمی‌دانم چکار کنم؟ چه بگویم؟… یک دلاری را که گرفته سمتم بگیرم، یا... از خودم بدم می‌آید که بِهِش رو انداخته‌ام؛ به چنگیز، که همه‌ی صنف می‌گویند... ...

ادامه ...
داستانی از حبیب پیریاری
28 اسفند 03 | داستان | حبیب پیریاری داستانی از حبیب پیریاری
ماما هیچ مثل طوبی نیست. برای آدم آبرو نمی‌گذارد. یعنی جوری مهربانی می‌کند که تو نتوانی بزرگ بشوی. حالا هی برو و جلویش موزِر بکش به صورتت که بفهمد ...

ادامه ...
داستانی از علی جانوند
29 اسفند 03 | داستان | علی جانوند داستانی از علی جانوند
از پله و آخرین پاگرد پایین آمد. از در خارج شد. کیف ساز را روی کولش جابجا کرد و به دور و بر نگاهی انداخت. روزمره‌ای که پس از جنگ هر روز تکرار می‌شد ...

ادامه ...