داستانی از حمید نیسی
31 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
سیگار پشت سیگار، توی تراس ایستاده بود و عصبانیتش را دود می کرد. در طبقه ی سوم آپارتمان روبرو صورت زنی در قاب پنجره پدیدار شد. لاغر با دستمالی صورتی دور موهایش، می خندید و دندان های سفید و درخشانش در سرخ لب هایش نمایان شدند ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
3 تیر 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
ساکت و بی حرکت روی تخت می نشینم، اندوهی تلخ و سمج یکسر بر دلم پنجه می کشد، مات مات به تمام چیزهایی که می بینم خیره می شوم و تشویشی فزاینده رفته رفته در من بیدار می گردد. با خشم گوشه ی سبیل و لبانم را می جوم. صدای زوزه ی باد در پشت در است. باران تند شده و صدای شر شر آن توی خانه را پر کرده ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
4 اردیبهشت 01 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
با دیدن خانه ی آنها حس افسردگی تحمل ناپذیری بر جانم چیره شد . به خانه و دیوارهای تیره ، به پنجره های خالی چشم مانند و به تک تک آجرهای آن با افسردگی شدید روحی نگاه می کنم ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
30 مرداد 00 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
تنهایی و دل تنگی غروب جمعه ی آبادان آوار شده بودند روی سر یاسین، خورشید نور پریده رنگ و بی رمقش را روی برگ های سبز درخت اوکالیپتوس کنار پاسگاه انداخته بود. یاسین آرام و قرار نداشت، فکر اینکه سکینه وقتی بفهمد چه ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
18 دی 99 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
زن دو بشقاب روی میز گذاشت، بشقاب سوم را با کمی مکث در دستش نگه داشت انگاری چیزی به خاطرش آمده باشد بغض کرد، مرد وسایل اتاق پسر را جمع میکرد، زن در چهارچوب در اتاق ایستاده بود. ...

ادامه ...