داستانی از پریسا جلیلیان |
|
5 دی 95 | داستان | پریسا جلیلیان | |
روی کاناپه وسط حال دراز کشیده ایی، پنجره ی اتاق باز است. شاخ وبرگ های درخت انار تو آمده اند و خودشان را به شیشه می کوبند. تکه نور سمجی روی دستات افتاده ، دست میکشی روی تنت و به لکه های قرمز و براق خیره میشوی، ذره های طلایی ونقره ایی توی هواچرخ می خورند و ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
داستانی از اسماعیل زرعی | |
22 آذر 95 | داستان | اسماعیل زرعی | |
: درست يك ساعت از ظهر گذشته بود؛ چه فرق ميكند، حالا كمی بيشتر، كه ناگهان همه جا سرخ شد!
دوباره صداش، ديوار تنهايي را فرو ريخت. دوباره ترسيدم، جمع شدم، مثل هميشه سریع، زيرچشمي، نيمنگاهي به دستهام انداختم– مدتي طول ميكشيد تا صورتم سرخ بشود- بعد؛ ساكت ماندم و زل زدم به او؛ به او كه هنوز غبارِ داغِ تابستان - انگار قهوهاي- روي كركهاي طلاييرنگِ حاشيهي صورتش، پشتِ بخارِ فنجان پيدا و پنهان ميشد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از سمیه کاظمی حسنوند | |
22 آذر 95 | داستان | سمیه کاظمی حسنوند | |
اختر خانم عطسه ای کرد و گفت: از سر صبح تا الان این سه بار! مریض نشده باشم خوبه! بریم توی اون پارک بشینیم، زوده. بعد با دست به پارک آن دست خیابان اشاره کرد. بازار تازه داشت جان می گرفت. هنوز تک و توکی از مغازه ها کرکره هایشان پایین بود. اختر دوباره گفت: هنوز پاساژ باز نکرده، یه کم خستگی در می کنیم، دوباره برمی گردیم ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از مونا عسگریانی | |
22 آذر 95 | داستان | مونا عسگریانی | |
هر روز یک مرد یا زن را می بلعد. همین که آدم باشد کافی است. مرد یا زن بودن ترتیب مشخصی ندارد. گاهی بعد از سه مرد، نوبت یک زن می رسد و گاهی برعکس.
من کله گنده خیابان اصلی شهر هستم. کله ام اغلب اوقات از پنجره بزرگ آپارتمان قدیمی شهر آویزان است و مثل پاندول – دنگ دنگ- ساعت زندگی آدم ها را کنترل می کند ... |
|
ادامه ... |
داستانی از شهلا شیخی | |
22 آذر 95 | داستان | شهلا شیخی | |
: دیشب با چخوف بودم!
تو شلوغی خیابان ایستاد. رو کرد به من: با کی بودی؟ فکر کردم همهمهی مردم نگذاشته خوب بشنود. بلندتر گفتم: چخوف. میشناسیاش که! رگهای درد خطوطِ صورتش را جمع کرد. زمزمه کرد: پس آمد! ... |
|
ادامه ... |
داستانی از مهناز رضایی | |
22 آذر 95 | داستان | مهناز رضایی | |
آن ماشینِ شاسی بلندِ سیاه رنگ، از روی سرعتگیر بالا پرید و با چهار لاستیکِ متمایل به بیرون روی آسفالت موجدار کوفته شد. از ساعتی پیش که از پلیسراه رد شده بودند، نگاه زن از پیلهی پلکهای ورم کردهاش پریده و روی عقربهی سرعتسنج ـ که به زبان چسبناکِ قورباغهای میماند ـ گیر افتاده بود.
سبیل سیاه و پُر مرد که لبهارا میپوشاند به جنیدن در آمد. ... |
|
ادامه ... |
داستانی از خاطره محمدی | |
24 آبان 95 | داستان | خاطره محمدی | |
هروقت ماتمی به سراغم میاد از شونههام میفهمم. شونههام درد میکنن. نه اینکه بار غم شونههام رو آویزون کنن، نه. انگار یه نیرویی میخواد شونههام رو به هم بچسپونه. زور میزنه تا کوچیکم کنه. تا جا بگیرم توی پیله. اونوقته که استخونهام از کتف تا مچ دست از درد زار میزنن؛ و قفسهی سینهام هر آنه که از هم بشکافن؛ و من پی میبرم که به محنتی نو دچار شدهام ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از اسماعیل زرعی | |
24 آبان 95 | داستان | اسماعیل زرعی | |
شنيد در ميزنند؛ و كسي ميگويد: حشمت. حشمت. حشمت!...
تعجب كرد. با خودش گفت: توي اين تاريكي؟... در كه هميشه باز است! يكي، از گوشهي اتاق گفت: با تو كار دارند مگر نميشنوي؟ صدا، نه صداي زن بود، نه صداي مرد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از داريوش فتاحي |
|
24 آبان 95 | داستان | داريوش فتاحي | |
كلاهي كه بر سر داشت را پايينتر كشيد تا خيسي چشمهايش را بپوشاند، قطرات اشك يكي پس از ديگري در لابلاي چين و چروك صورتش، سُر ميخوردند و در رطوبت خاك گم ميشدند ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از از محمد عابدی | |
24 آبان 95 | داستان | از محمد عابدی | |
ماه در برکه خوابیده بود . پنهان نبود اما چرا آشکار نبود هم نمیدانم .نمیتوانستم نیفتاده باشم . نیفتاده بودم که افتاده باشم . بودم . در بند بودنم بودم . در جا بودم .ولی درجانمیزدم . گویی بیدست و پا بودم . فقط این را میدانم . همین یادم است . تربیعِ ماه را پلک میگشودم . پلک میگشودم ، آرام و نرم . غبارِ سایه دیوار زمین را لبریز کرده بود ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |