داستانی از گودرز ایزدی
6 آبان 04 | داستان | گودرز ایزدی داستانی از گودرز ایزدی
زمین سخت و آسمان سیاه وسوزی که می زند براستخوان، برچُروک های درهم صورت با صدای زوزهِ زمهریر ،لَکه های ابری که در آسمان لُکه می روند ...

ادامه ...
داستانی از حامد زرگر
6 آبان 04 | داستان | حامد زرگر داستانی از حامد زرگر
همان لحظه فهمیدم که همه چیز را لو داده ام. سعی کردم خودم را نبازم و لیوانم را که هنوز خالی نشده بود بالا بردم و ...

ادامه ...
داستانی از حمید نیسی
6 آبان 04 | داستان | حمید نیسی داستانی از حمید نیسی
روشنایی چراغ های خیابان، ظلمت شب را شکافته است و هزاران رهگذر پرسه زن را به رنگ های گوناگون منور کرده است. مرد بی حرکت در ...

ادامه ...
داستانی از بهنام ناصری
6 آبان 04 | داستان | بهنام ناصری داستانی از بهنام ناصری
نمی‌دانست کجاست. بس که خیال بافته بود و کوچه‌های تودرتو و خیابان‌های موازی را گز کرده بود. از کنار هزاران خانه گذشته بود که لابد برای ساعتی استراحتِ او جا کم نداشتند ...

ادامه ...
داستانی از میثم لسانی
6 آبان 04 | داستان | میثم لسانی داستانی از میثم لسانی
واقعا نمی دونم چرا اینجام. انگار اگر چیزی رو هزار بار به آدم بگویند، بار هزارو یکم ، انجامش میدهد، مثل این تبلیغ های تلویزیونی، الهام سه ماه است هر روز ...

ادامه ...
نگاهی به داستانی از خسروشاهانی
ابوالفضل پهالی
6 آبان 04 | داستان | ابوالفضل پهالی نگاهی به داستانی از خسروشاهانی
ابوالفضل پهالی
آدم عوضی چگونه آدمی است؟ مال مردم خور است؟ از دیوار کسی بالا می رود گوش کسی را می برد جیب کسی را می زند کلاه کسی را ور می دارد ...

ادامه ...
داستانی از وحید بنی سعید
14 شهریور 04 | داستان | وحید بنی سعید داستانی از وحید بنی سعید
پدرم سال‌ها پیش از دنیا رفته، مادرم در آسایشگاه سالمندانه ، رابطم با خانواده تقریباً قطعه.
آپارتمانم در طبقه‌ی ششم ساختمان "دریا"ست؛ مجموعه¬ای که اسمش بیشتر شبیه یه شوخیه تا حقیقت. ...

ادامه ...
داستانی از شهلا شیخی
14 شهریور 04 | داستان | شهلا شیخی داستانی از شهلا شیخی
خجالت کشیدن برای آدمهایی مثل من چیز تازه ای نیست. ناتوانم. نه تنها همه ی جسارتم را از دست داده ام انگیزه هام هم خشکیده اند. ...

ادامه ...
داستانی از مسیح غزنوی
14 شهریور 04 | داستان | مسیح غزنوی داستانی از مسیح غزنوی
لطیف بر خلاف شغلش اسم مهربان و نازکی داشت. صدایش که می‌کردی هورمون‌ های شادی بی‌خود و بی‌جهت در کاسه سرت ترشح می‌شد و ...

ادامه ...
داستانی از ماشاله خاکسار
5 مرداد 04 | داستان | ماشاله خاکسار داستانی از ماشاله خاکسار
اول صبح مردان و زنانی که برای ورزش صبح گاهی رفته بودند ، با دیدن جسد مردی ، آویخته برچنار پر شاخ و برگ قدیمی گوشه پارک ، آن هم پارکی در یکی از خیابان های مرکزی شهر شوک شدند ...

ادامه ...