داستانی از مصطفی مردانی
31 فروردین 00 | داستان | مصطفی مردانی داستانی از مصطفی مردانی
موسیقی ملایمی توی کافه پخش می‌شد. دوربین را جلوی رویم گرفتم و عکس‌ها را یک بار دیگر مرور کردم. سرم را از بین دست‌هایم درآوردم و نگاهی به کافه انداختم. فقط خودم بودم که پشت یکی از میزهای داخلی نشسته بودم. یک دختر و پسر هم داشتند ...

ادامه ...