داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
نمیگویم کسی به من سر نزند نمیخواهم حصاری دور خودم بکشم. هر کس هر چقدر میخواهد به این خانه بیاید و بماند. چرا از من میرنجند وقتی تذکر میدهم کمی ملاحظه کنند ...
|
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
صفحهی سیاه | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
نویسنده:روناک سیفی
صفحه سیاه میبینی؟ سر سوزنی جا نمانده برای نوشتن روی این صفحه سیاه. روی تخته سفیدی که وقتی کشاندیش توی اتاقم جیغ زدم و گفتم این را چطوری پر کنم؟ ماژیکی دستم دادی و گفتی: فقط تاریخ روزهای خوب را بنویس. ... |
|
ادامه ... |
تکرار | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
دیگر نمیتواند وقتی متوجه نگاهش به دیگری میشود صبوری کند و توی خودش بریزد. میخواهد همان لحظه سیلی به مرد بزند و منشی را نیست و نابود کند. آخر نگاهی که باید برای خودش باشد را وقتی به همکارش میدوزد توی دلش آتش به پا میشود. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
یک دو سالی میشه که به این درد لذت بخش مزمن مبتلا شدم. زخم روی مچ چپم رو میگم. راستی اگه روی دست راستم بود باید چه خاکی به سرم میریختم؟ من که راست دستم، چطور میتونم با دست چپ تمرکز بگیرم و زخم رو بکنم و یک دو میل پایین برم ؟ محال بود سوراخی به این ظریفی دربیارم .
یک ربعی می شه خونش بند نمییاد. باید برش می داشتم ... |
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
ملافهها را طوری که چروک نشوند روی بند پهن کرد و گیرههای شسته را بهشان زد. خواست تشت را بردارد که متوجه لکهای روی روتختیاش شد. به کف دستهایش نگاه کرد، نکند کثیف بوده باشند. اما نه تمیز بود! آن قسمت را آنقدر به هم سابید که کف دستهایش سرخ شد، بیفایده بود. ملافه را جمع کرد و پرت کرد توی تشت. ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
خدای سرزمین ماتخته سنگی است روی کوهی مشرف به دریا . وعبادت مردم به دوش کشیدن او. مردم هر سال شیب تند کوه را بالا میروند ، هفت بار آن را روی دوش بلند میکنند و سرجایش میگذارند .
خیال میکردم بخاطر فاصله زیاد، کوچک به چشم میآید ولی کسانی هم که رفتهاند همین را میگویند _ آنقدر سنگین است که اگر عنایت خودش نباشد آدم کمرش میشکند ... |
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
مادرم هر بار خودش را به پدرم میفروخت . بچگی از تاریکی میترسیدم و به مادرم میچسبیدم وگاها نصف شبی با صدای پدرم از خواب میپریدم . تن صدایش به طرز حال به هم زنی نسبت به عربده کشیها و ناسزا گفتنهای روز تغییر میکرد . آرام بیدارش میکرد و ...
|
|
ادامه ... |
داستانی از روناک سیفی | |
4 تیر 00 | داستان | روناک سیفی | |
اولین ضربه شلاق توی دستم خورد، وقتی برای مانع شدن از ضربه جلوی صورتم گرفته بودم اما دومی به پایم خورد و زمین افتادم . دردش مثل تیزآب در درونم چیزی را از ریشه کند و سوزاند و زخمی روی پای راستم گذاشت ...
|
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |