داستانی از عباس محمودی
29 مرداد 01 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
تام عاشق سينما و فيلم‏هاى وسترن بود. پسرى ده‏ساله و باهوش با موهاى روشن و چهره‏اى خندان. او تخيل فوق‏العاده‏اى دارد، مى‏تواند فيلم وسترنى راكه دارد براى اولين¬بار مى‏بيند از ابتدا، پايانش را درست حدس بزند ...

ادامه ...
داستانی از عباس محمودی
6 بهمن 97 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
از پنجره‌‌ی اتاق به پایین نگاه کرد، به فروشنده‌ای که در پیاده‌رو خنزر پنزر می‌فروخت، به مردی قوزی
که عرض خیابان را لنگ‌لنگان طی می کرد، به مانکن زیبایی که در ویترین یک خیاطی ژست گرفته
بود، به پرسه‌ی چند کلاغ سیاه اطراف سگی نحیف و صدای قیژوویژ ماشین‌ها.
فکر کرد این آخرین تصویرش از جهان بیرون است؟ و پنجره را بست. انتظار کسی را نمی‌کشید. ...

ادامه ...
داستانی از عباس محمودی
28 شهریور 97 | داستان | عباس محمودی داستانی از عباس محمودی
مردم شهر نمی‌دانستند آنچه در کابوس‌های شبانه‌شان شنیده‌اند فریاد وحشت دیگری بوده یا فریاد خودشان. هراسان از خواب پریدند و صدای مکرر ناقوس را شنیدند که توی سرشان دلنگ‌دلنگ می‌کوبید. آیا از کابوس برخاسته‌اند یا به‌سوی کابوس پیش می‌روند؟ خواب‌آلود و تلوتلوخوران مثل آدم‌های تسخیرشده راه افتادند. ...

ادامه ...