داستانی از نفیسه نظری
3 خرداد 98 | داستان | نفیسه نظری داستانی از نفیسه نظری
در اندیشه‌ی استاد بودیم! و غرق در تفسیر ابیات! قراربود امتحانی بگیرد. دیرتر آمد. ده‌دقیقه دیرتر آمد. نشست. و خودش را به‌اجبار میانِ عقربه‌های ساعت روی مچ‌های‌مان جاداد. در گذشته بود و زخم کنار ‌شانه‌هایش در امتداد زمان دردمی‌کرد ...

ادامه ...