شعری از عفت کاظمی
24 خرداد 98 | قوالب کلاسیک | عفت کاظمی شعری از عفت کاظمی
سخت می گیرمت در آغوشم
کوه آتشفشان شوی حتی
فاش گفتم که دوستت دارم
آتشی در دهان شوی حتی ...

ادامه ...
شعری از سمیه جلالی
3 خرداد 98 | قوالب کلاسیک | سمیه جلالی شعری از سمیه جلالی
گفتی: "بخوان" به نام خدایان بوالهوس
دیباچه ی جماع بُز و اَنتر و مگس
تکرار کن نحوست عصر مدرن را
در انزوای کاغذی و ساده ی قفس ...

ادامه ...
شعری از جعفر رضاپور
18 اردیبهشت 98 | قوالب کلاسیک | جعفر رضاپور شعری از جعفر رضاپور
مگر که هرچه بگویم به گفته می آیی؟
تو از کدام جهان نهفته می آیی؟
در استعاره و تشبیه ها نمی گنجی
تو گویی از دل شعری نگفته می آیی ...

ادامه ...
شعری از هما تیمورنژاد
30 آذر 97 | قوالب کلاسیک | هما تیمور نژاد شعری از هما تیمورنژاد
صدای سمّ اسب سرکش جنون
شکافِ سینه ام به درّه های خون
نهنگ خفته در گلوی مادیون
به شیهه می کشاندم به زیر پا ...

ادامه ...
شعری از رویا ابراهیمی
18 مهر 97 | قوالب کلاسیک | رویا ابراهیمی شعری از رویا ابراهیمی
قلب من خانه ی زنی تنهاست
که بغل می کند جنونش را
که در آغوش می کشد هر شب
گریه ی کودک درونش را ...

ادامه ...
شعری از بهروز دولت آبادی
28 شهریور 97 | قوالب کلاسیک | بهروز دولت آبادی شعری از بهروز دولت آبادی
خیلی وقته دیگه بارون نمیاد
کمر بیل و زمین خم کرده
آسمون خلیفه ی خسیسیه
سر کیسه هاشو محکم کرده ...

ادامه ...
شعری از بهزاد سعیدی
16 شهریور 97 | قوالب کلاسیک | بهزاد سعیدی شعری از بهزاد سعیدی
امروز را آرام تر...، با من مدارا کن
آه ای پری، وردی بخوان، بر من دری وا کن
دلگیرم از تو، از خودم، از "بی تو بودن" ها
کمتر مرا درگیر حس "منزوی" ها کن ...

ادامه ...
شعرهایی از مجتبی حیدری
7 شهریور 97 | قوالب کلاسیک | مجتبی حیدری شعرهایی از مجتبی حیدری
بستند زبان باغ را بند به بند
خشکید دهان غنچه ها بی لبخند
مردم به طمع به باغبان ها گفتند
از ما تبر،از شما درختان بلند ...

ادامه ...
شعری از میلاد منظور الحجه
7 شهریور 97 | قوالب کلاسیک | میلاد منظور الحجه شعری از میلاد منظور الحجه
از حرکت موزون به روی شعری از یک درد
از بوسه های لحظه ای روی لب تاریخ
تا خواستگاری کردن ابلیس از حوا
قبل از هبوط آدم بی روح بر مریخ ...

ادامه ...
شعری از سمیه جلالی
31 مرداد 97 | قوالب کلاسیک | سمیه جلالی شعری از سمیه جلالی
زیر و رو شود چه فرق می‌کند تنت، وصله‌ی نه سازگار همسرت شود
آن غریبه‌ی نه آشنای هم نفس، جان پناه و یارِ غار و دلبرت شود
شب به شب،شبانه‌های وهم و انتظار، وحشیانه هجمه‌ی بغل بگیردت
از خودت جهان دیگری بسازی و مرگ هم قطار و نابرادرت شود
...

ادامه ...