شعری از احسان افشاری

تاریخ ارسال : 28 اسفند 03
بخش : قوالب کلاسیک
کی در این ویرانسرا دیوار می گردد بلند
روی هم آجر مچین ، آوار میگردد بلند !
این چه آتش بود دامن زد که بعد از سالها،
همچنان دود از سر نیزار میگردد بلند
مرگ حلاجانهی گردنفرازان عبرت است،
آنکه میگردد بلند از دار می گردد بلند
غافل از کیفیت بیاعتناییها نباش
در سکوت گل، زبان خار میگردد بلند
بی عیاری مسند بالانشینی گشته است
بر ترازو سنگ بیمقدار میگردد بلند
قدر خاموشی بدان شاعر که زیر آفتاب
سایه از بیهمتی بسیار میگردد بلند
لینک کوتاه : |
