شعری از اشکان بصیری توتکابنی


شعری از اشکان بصیری توتکابنی نویسنده : اشکان بصیری توتکابنی
تاریخ ارسال :‌ 28 اسفند 03
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

هر آن برادرهای نحس ناتنی درمن 
سر گرم با خونمالی پیراهنی درمن

هرگز  نمی گنجم درون شعرهای خویش 
انگار درد زایمان دارد زنی در من

   هرشب صدای جنگجویانِ اساطیری 
با جوی خون ،با تیغ های  منحنی درمن 

افتاده ام‌ چون لاشه از بالای خود در گور
هر روز من مدفون بزیر بهمنی درمن 

اینجا درونم شعرها سرگیجه می گیرند 
انگار شخمم میزند گاوآهنی درمن

هرشب خیابانها درونم راه می افتند 
با آن مسافرهای اخمو با وَنی درمن 

من کوچه های خاطرم شکل علی چپ نیست
ای غم !چرا بیهوده خودرا میزنی درمن ؟

در اتشم می سوزم و اصلن حواسم نیست
انگار که جنبنده ای توی لباسم نیست 

انگار که تویِ سرم بازار مسگرهاست 
وقتی بزی سالم میان گله ی گَرهاست

گلها درون دفتر شاعر فتوشاپند 
وقتی تمام قهرمانها داخل کاپند

وقتی که افتادم بروی تخت زایشگاه
چون سوزن گم گشته در انبارهایِ کاه

چون قهرمان قصه ای ازابتدا  مُردم
من کشته ی خودرا ولی تا انتها بردم 

چسبانده دستی مرگ را روی لبم با تف 
نام خدا بر روی قنداقِ  کلاشینکف

کرمم، ولی کرمی که درحالِ دگر دیسی 
حال مرا بد می کند اخبار بی بی سی 

یک موش در انباری خانه اوردز کرد 
سوسک نری به کفش دوزکها تجاوز  کرد 

هرشب درون سینه ی من سینما رکس است
سرگیجه ام تاثیر مصرف کردن اکس است؟

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :