شعری از سید مهدی نژاد هاشمی
7 دی 96 | قوالب کلاسیک | سید مهدی نژاد هاشمی شعری از سید مهدی نژاد هاشمی
باید چه کرد با دلِ تنگیِ که مرده است_
_حیثیت غروب ِقشنگی که مرده است
دل سنگ یا که تنگ نفهمیده هیچکس _
_در سینه مانده بغضِ نهنگی که مرده است ...

ادامه ...
شعری از سیده محبوبه بصری
5 دی 96 | قوالب کلاسیک | سیده محبوبه بصری شعری از سیده محبوبه بصری
یک مرد ، یک رویای زخمی ، بیل در دستش
یک زن ، زبانِ بسته و زنبیل در دستش
یک زن که زخم تازه را با درد میبندد
یک زن دخیلش را به یک نامرد میبندد ...

ادامه ...
شعری از زینب چوقادی
4 دی 96 | قوالب کلاسیک | زینب چوقادی شعری از  زینب چوقادی
تشنه ی دشت های دلتنگی
دل بیچاره ی سراپا تو
ماهی توی خاک رقصیده
آن طرف های و هوی دریا، تو! ...

ادامه ...
شعری از زینب چوقادی
4 دی 96 | قوالب کلاسیک | زینب چوقادی شعری از زینب چوقادی
تشنه ی دشت های دلتنگی
دل بیچاره ی سراپا تو
ماهی توی خاک رقصیده
آن طرف های و هوی دریا، تو! ...

ادامه ...
شعری از محمدرضا طباطبایی
29 آذر 96 | قوالب کلاسیک | محمدرضا طباطبایی شعری از محمدرضا طباطبایی
از هر کجای گریه برگردم خطا کردم!
وقتی پس از تو مقصدم بیراهه ی آه است
تا برنگردی برنمیگردم از این کابوس
تا برنگردی عمر این دیوانه کوتاه است ...

ادامه ...
شعری از طاهره خنیا
25 آذر 96 | قوالب کلاسیک | طاهره خنیا شعری از طاهره خنیا
یا به چشم و دست و یاد .. و چشم و دست و یاد ، پَر ! شبیه ِ زخم کهنه ای برهنه زیر ِ پالتو !
نریز خنده خنده .. خیره .. خسته .. خرد .. جمع کن ! شکسته هات را بچسب ، چسب ِ زخم ِ نو به نو !
نترس از شب ِ دراز و چشم ِ باز و تخت ِ طاق باز و وزن ِ گله ی گراز روی سینه ات !
که زنده ای ! تپنده ای ! اگرچه لای چرخ دنده ای و خرد می شوی و خاک و خون .. بلندشو ! ...

ادامه ...
شعری از بهروز ایرانی
20 آذر 96 | قوالب کلاسیک | بهروز ایرانی شعری از بهروز ایرانی
مثل حسّ اتاق بی پرده
يا لباس سياه تا كرده
مثل شايد با فعل برگرده
هستی اما چقد صدات دوره ...

ادامه ...
شعرهایی از محمد حسین حجازی
18 آذر 96 | قوالب کلاسیک | محمد حسین حجازی شعرهایی از محمد حسین حجازی
تا بال های ابر سرم آسمان تان
پر می کشند روی پرم کهکشان تان
خورشید چاره ای به جز آوارگی نداشت
روزی هزار زلزله دارد زبان تان ...

ادامه ...
شعری از محمد رفیعی
16 آذر 96 | قوالب کلاسیک | محمد رفیعی شعری از محمد رفیعی
مستم ولی قاموس من وجدان فروشی نیست
پیمانه ام شاید ولی پیمان فروشی نیست
پیراهن خونینی از گم کرده ام داری
اینجا ولی《پیراهن عثمان فروشی》نیست! ...

ادامه ...
شعری از بهزاد سعیدی
12 آذر 96 | قوالب کلاسیک | بهزاد سعیدی شعری از بهزاد سعیدی
نمی دانم چرا این روز ها آشفته بازارم
سر از دیوانه بازیهای این دل در نمی آرم
شبی با حکم دل حمام کاشانم پر از خون شد
شبی دیگر خمار دود قلیان های قاجارم ...

ادامه ...