شعرهایی از سید رضا محمدی

تاریخ ارسال : 29 اسفند 03
بخش : قوالب کلاسیک
۱
با خبرهای بد چه كار كنیم؟ خبر از سوی دشمن تو كه نیست
این دروغ بزرگ را بس كن دوستم وقت مردن تو كه نبست
دوستم وقت دُرفِشانی توست، اولِ اولِ جوانی توست
شهر محتاج شعرخوانی توست، فرصت قهر كردن تو كه نیست
عشق من! تازه اول كارست گفته بودی كه وقت شد یارست
گفته بودی كه كار بسیارست موقع درگذشتن تو كه نیست
بی صدای تو ما چهكار كنیم؟ خندههای تو را چهكار كنیم؟
در عزای تو ما چهكار كنیم؟ دل ما جای شیون تو كه نیست
پسر آسمان بلخ! مرو، شاعر مهربان بلخ! مرو
پدر شاعران بلخ مرو، بهخدا وقت رفتن تو كه نیست
دوستم دوستم عفیف عفیف! دوستی و ستم عفیف عفیف!
آه بعد از تو غم... عفیف عفیف! دست ما هست و گردن تو كه نیست
شعر نو گفتهای تو یا حسدست، ورنه مرگ تو یك دروغ بدست
سهم من سوگواری ابدست، زندگی لایق من تو كه نیست...
۲
یکروز عصر، عصر دقیقاً عصر، سرریز میکنند خیابانها
ما مثل ذرههای یک استفراغ قی میشویم از دهن آنها
یکروز عصر، عصر تو میآیی، یاری برای با تو نشستن نیست
میپرسی او کجاست؟ دهانم را میآورند پیش تو شیطانها
لب میگذاریام به لب و لبهام با تو دو تکه ابر تنک هستند
تو چکهچکه میمکیام، لبها... آوازها.... صداها... دندانها
یکروز عصر عصر تو میآیی در کافهها هتلها میگردی
در پارکها و لیلیهها در... در... در قهوهخانهها و دلیجانها
من نیستم دو پام ولی در پارک، بین دو کفش غرقه به خون هستند
من نیستم دو قلوهی من اما قل میزنند در دل قلیانها
من نیستم دو دیده من اما در جیبهای رهگذران سبزند
من نیستم دو ساعد من هستند در سفرهها کپکزده با نانها
من نیستم که زندگیام دیری است ذره به ذره ریخته قی کرده
یکروز عصر، عصر
تو میآیی
خالیست زندگانی از انسانها
لینک کوتاه : |
