داستانی از بهاره ارشد ریاحی
28 اسفند 93 | داستان | بهاره ارشد ریاحی داستانی از بهاره ارشد ریاحی
ساعت ده صبح بود. کار نوشتن یادداشت‌های روزانه را که تمام کردم، رفتم به اتاق کار آقای اِم و مودبانه و آرام نشستم روی چهارپایه. بشکنی زد که جلو بروم. سرم را آرام از سایه بیرون آوردم و لبخند پهنی زدم. باید صبر می‌کردم سرش را از روی کاغذ‌هایش بالا بیاورد و نگاهم کند. ...

ادامه ...
پرداخت جزئیات در داستان
بهاره ارشد ریاحی
28 اسفند 93 | اندیشه و نقد | بهاره ارشد ریاحی پرداخت جزئیات در داستان 
بهاره ارشد ریاحی
چشم‌ها را باز می‌کند؛ طاق‌باز به سقف. ترک‌ها جابه‌جا لابه‌لای پوکه‌های ریخته شده و آویزانِ گچ‌های طبله کرده و مرطوب پیچیده‌اند. یکی‌شان پررنگ‌تر و عمیق‌تر، سیمِ چند شاخه‌ی لامپ کم مصرفِ وسط ذوزنقه‌ی بدقواره و ناموزونِ سقفِ هال را دور زده و رسیده به لکه‌ی زردی که مثلثی است با زاویه‌ی حاده‌ی خمیده و معوج. ...

ادامه ...
نگاهی به مجموعه داستان دو کام حبس از مریم منصوری / بهاره ارشد ریاحی
17 فروردین 92 | اندیشه و نقد | بهاره ارشد ریاحی نگاهی به مجموعه داستان دو کام حبس از مریم منصوری / بهاره ارشد ریاحی
حس موجود در داستان های این مجموعه، شخصی، زنانه و تاثیرگذار است. شیوه ی نگارش و استفاده از لحن، در داستان ها متفاوت و فضاسازی ها بسیار متنوع است. گویی نویسنده توانایی خود را در پرداخت فضاها و شخصیت های مختلف در قالب عناصر نگارشی و لحن متناسب با آنها، به بوته ی آزمایش گذاشته است. ...

ادامه ...
داستان هایی از بهاره ارشد ریاحی
16 تیر 91 | داستان | بهاره ارشد ریاحی داستان هایی از بهاره ارشد ریاحی
راهروی ورودی که تمام می شد، سالن اصلی دایره شکلی جلوی پایت پهن می شد با سقف بلند و طاق آسمان کذایی، که همیشه آبی و بی ابر بود..مجسمه ی گچی یا سنگی یا مومی، نمی دانم، هرچه بود؛ سفید و یکدست، برق انداخته شده و متفکر، تکیه داده شده بود به دیوار کرم رنگ کنار درب چوب آبنوس. فکر کردم تا به حال نوشته ی تابلوی طلایی رنگ زیر تندیس را نخوانده ام. مجسمه که می دیدم؛ آنهم سفید و یکدست، یاد تاج برگ زیتون و لباس یونانی و تن نیمه عریان می افتادم. شاید هم ایده ای برای مهمانی ...

ادامه ...
داستان هایی از بهاره ارشد ریاحی
23 اسفند 90 | داستان | بهاره ارشد ریاحی داستان هایی از بهاره ارشد ریاحی
چراغ گردان آمبولانس یکی در میان روشن می شود و نور قرمز رنگ در تاریک روشن غروب، گم..چرخ های کم باد ماشین، روی چوبهای بادکرده پل معلق به طرز خطرناکی تکان می خورند. سیل و طوفان، نیمی از دهکده را با خود برده است و اجساد متحرک لا به لای گل و لای ویرانه ها به دنبال تکه نانی..گوشه ی دیوار فروریخته ی ساختمان قدیمی شهرداری، کنار تابلوی رنگ و رو رفته ی سردر، سگ خشمگینی استخوان بازوی کودکی را بین دندان گرفته و بزاق چسبنده اش روی زمین می چکد. سگ، پاهایش را روی زمین می ساید و با غرولند ...

ادامه ...