عنکبوت نفرینشده | |
9 خرداد 99 | داستان | اسماعیل زرعی | |
ننهعنكبوت از شدتِ درد و لذت به خودش میپيچيد. آنقدر آه و نالههای مكيفِ پُر سر و صدايی راه انداخته بود كه همهی فضای مستراح را پُر میكرد. طوری عرق میريخت و سرش به كار خودش گرم بود كه اگر دنيا كنفيكون میشد، اصلاً اهميت نمیداد. ... |
|
ادامه ... |
ویژه نامه ها
1400 |
نوروز 1399 |
نوروز 1398 |
نوروز 1397 |
داستان نوروز 1396 |
نوروز 1393 |
بهرام اردبیلی |
ترجمه اولیس اثر جویس |
ساده نویسی |
علی مسعود هزارجریبی |
قائمیان داستانی از اسماعیل زرعی |
|
12 آبان 98 | داستان | اسماعیل زرعی | |
آقای «قائمیان» را عوض کرده بودند، اما زنش زیر بار نمیرفت. مکرر روی زانویش میکوبید، به سینهاش میزد و بین مویههایش میگفت: چشممان زدهن. چشممان زدهن!
بین عدهای فامیل و دوست و آشنای خودش و شوهرش که همه سیاه پوشیده بودند نشسته بود. گاهی نگاهی به رفت و آمدِ ... |
|
ادامه ... |
معرفی رمان "مهمانی" نوشته ی احمد درخشان اسماعیل زرعی |
|
2 بهمن 96 | معرفی کتاب | اسماعیل زرعی | |
برای ایجاد تعلیق نیازی نیست صفحاتی از این کتاب را بخوانی و کمکم توی دام داستاننویس گرفتار بشوی. احمد درخشان با عنوان داستانِ بلندش از همان اول برای مخاطبش چالش ایجاد میکند: مهمانی.
مهمانی یعنی چه؟ منظورِ نویسنده مهمانی بوده؟... مه مانند بوده، یعنی شبیه ماه؟... مامانی، یا اصطلاحاً همان بچه ننه بوده؟ چه بوده؟ چالش بعدی، بیفاصله موقعی ایجاد میشود که میبینی بجای بخش و فصل، از عنوان «گذر» استفاده شده است. جدا از معنیِ گذشتن، عبور کردن ... |
|
ادامه ... |
داستانی از اسماعیل زرعی | |
22 آذر 95 | داستان | اسماعیل زرعی | |
: درست يك ساعت از ظهر گذشته بود؛ چه فرق ميكند، حالا كمی بيشتر، كه ناگهان همه جا سرخ شد!
دوباره صداش، ديوار تنهايي را فرو ريخت. دوباره ترسيدم، جمع شدم، مثل هميشه سریع، زيرچشمي، نيمنگاهي به دستهام انداختم– مدتي طول ميكشيد تا صورتم سرخ بشود- بعد؛ ساكت ماندم و زل زدم به او؛ به او كه هنوز غبارِ داغِ تابستان - انگار قهوهاي- روي كركهاي طلاييرنگِ حاشيهي صورتش، پشتِ بخارِ فنجان پيدا و پنهان ميشد ... |
|
ادامه ... |
داستانی از اسماعیل زرعی | |
24 آبان 95 | داستان | اسماعیل زرعی | |
شنيد در ميزنند؛ و كسي ميگويد: حشمت. حشمت. حشمت!...
تعجب كرد. با خودش گفت: توي اين تاريكي؟... در كه هميشه باز است! يكي، از گوشهي اتاق گفت: با تو كار دارند مگر نميشنوي؟ صدا، نه صداي زن بود، نه صداي مرد ... |
|
ادامه ... |
اینجا و آنجا
- جایزه ادبیات داستانی زنان به «روث اوزکی» رسید
- توصیف علی باباچاهی از مسعود احمدی
- سید علی صالحی: شعر مسعود احمدی از زندگی سرشار بود
- «آزما»ی جدید منتشر شد
- سرانجام مردی که از «شاملو» کند و به «اخوان» نزدیک شد
- گفتوگو با ع. پاشایی
- روایتی جالب از ارتباط میان ابراهیم گلستان و گُدار
رمان پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا نوشته ی احمد درخشان |
"زنبق وحشی" شعرهای لوئیز گلوک ترجمه رزا جمالی نشر ایهام |
دیگران
آرشیو
عضویت در خبرنامه
لوگوی پیاده رو
شرایط درج آگهی در پیاده رو |
کانال تلگرام پیاده رو piaderonews@ |