داستانی از جمال حسینی
23 آبان 97 | داستان | جمال حسینی داستانی  از جمال حسینی
آمبولانس به صحنه حادثه رسیده بود. پلیس‌ها چند برابر شده بودند و تمام خانه را با نوار زرد محاصره کرده بودند. دو عکاس بی‌وقفه از جسد، بطری زرد و صحنه حادثه عکس می‌گرفتند. پتوی پیرمرد را روی جسد انداخته بودند و روی آن ملحفه‌ای سفید کشیده بودند. پیرمرد با لباس زیر کثیف و چرک مرده‌اش روی ویلچر نشسته بود. دندان‌هایش را پس‌گرفته بود ولی از شدت سرما چنان به هم میخوردند که ممکن بود در دهانش خورد شوند ...

ادامه ...