داستانی از گلناز فخاری
4 دی 00 | داستان | گلناز فخاری داستانی از گلناز فخاری
بار اولی که بعد از بازگشتش سعی کردم ببوسمش، از دودو زدن چشم‌هاش و بوی ترسی که مثل یِه حیوونِ اسیر از وجودش ترشح می‌شد، فهمیدم یِه جای کار ایراد داره.
ولی دلم از ندیدنش مچاله بود و روحم پر می‌زد ...

ادامه ...