داستانی از مهناز رضایی
22 آذر 95 | داستان | مهناز رضایی داستانی از مهناز رضایی
آن ماشینِ شاسی بلندِ سیاه رنگ، از روی سرعت‌گیر بالا پرید و با چهار لاستیکِ متمایل به بیرون روی آسفالت موج‌دار کوفته شد. از ساعتی پیش که از پلیس‌راه رد شده بودند، نگاه زن از پیله‌ی پلک‌های ورم کرده‌اش پریده و روی عقربه‌ی سرعت‌سنج ـ که به زبان چسبناکِ قورباغه‌ای می‌ماند ـ گیر افتاده بود.
سبیل سیاه و پُر مرد که لب‌هارا می‌پوشاند به جنیدن در آمد. ...

ادامه ...