شعری از سارا سلماسی
29 شهریور 96 | قوالب کلاسیک | سارا سلماسی شعری از سارا سلماسی
با تو یک لحظه دلخوشی کافیست،پشت دیوارهای دلخوری ام
تا تو هستی چه حالشان خوب است ،خنده های کم و تظاهری ام
با تو ای شعر زنده یعنی من، در مکانی که غیرممکن بود-
ناگهان تر،کسی نفس بکشد زیر آوارهای آجری ام ...

ادامه ...
داستانی از سارا سلماسی
17 مرداد 96 | داستان | سارا سلماسی داستانی از سارا سلماسی
صدای گریه ی شهربانو، زن خالو مختار با صدای مااا مااای گاو همراه شده بود و تا حیاط پشتی می آمد. "راضیه" سریع مسواک زدنش را تمام کرد.روی سکوی کنار دیوار بلوکی پا گذاشت. دولا شد و سرک کشید توی حیاط خالو مختار .شهربانو وسط حیاط خاکی پهن شده ،لیسی *اش باز و روی شانه اش افتاده بود .به سینه می زد و گریه می کرد. صدای مااا مااای گاو مثل همیشه نبود .انگار ضجه می زد ...

ادامه ...
شعری از سارا سلماسی
18 تیر 96 | قوالب کلاسیک | سارا سلماسی شعری از سارا سلماسی
سوره خواندید و مست لرزاندید بند در بندِ اضطرابم را
آیه آیه شبی اوکی کردید تا بچاپید رختخوابم را
مست شرعی ترین خیانت ها اتّفاقِ برهنه تان خوابید
گیج بودید و هیچ می دیدید پلکِ افتاده توی قابم را ...

ادامه ...
شعری از سارا سلماسی
2 اردیبهشت 96 | قوالب کلاسیک | سارا سلماسی شعری از سارا سلماسی
سال سردی همیشه دی ماهم، فصل هایم بهار کم دارد
عشق وقتی درون من یخ بست، شعرهایم دچار کم دارد
درهوایم که مانده بغض آلود، دردها روی هم تلنبارند
تا بپاشد به روی دستانم، بغض من انفجار کم دارد ...

ادامه ...