داستانی از انوش امیری
25 مرداد 96 | داستان | انوش امیری داستانی از انوش امیری
نوای ساز و دُهُل توی کوچه واکوچه و همه‌جای روستا می‌پیچید ؛ پژواک دویدن و کوبش گام‌های مرد ، شب را نقطه‌چین می‌کرد. تا رسید آستانه‌ی خانه نفس تازه کرد و کوبه را کوبید ... کاش نیاد خیری عاجزم ازش یا خدا خودش باز کنه رودررو نگاهش نشم زخم زبون از کوره در می‌رم صدای پا سبکه نه سنگینه خودشه نه یا بخت ویا اقبال سنگینه سُرسُر می‌کنه نیس سبکه رسید ...

ادامه ...