داستانی از مهیار متولی زاده کاخکی
2 شهریور 96 | داستان | مهیار متولی زاده کاخکی داستانی از مهیار متولی زاده کاخکی
"یک، دو، سه، چهار، پنج. پنج تاش هست بچه ها. بیاین بازی کنیم"
احمد و علی، به سرعت از داخل کوچه به سمت مهدی دویدند. کوچه باریک بود و تنگ به نظر می رسید.جمعیت زیاد بود. کوچه های یک خانه.
خانه ای که خود، پر از خانه است و در هر کدام ... ...

ادامه ...