داستانی از فاطمه حیدری مراغه
28 اسفند 03 | داستان | فاطمه حیدری مراغه داستانی از فاطمه حیدری مراغه
سيني استكان ها دستش بود، به طرف بالكن دويد و براي پيدا كردن ماه چند بار دور خودش چرخيد. چشمهايش سياهي رفت؛ با دست راست ديوار سرد سيماني بالكن را گرفت ...

ادامه ...