داستانی از فریده قیمتی
13 بهمن 94 | داستان | فریده قیمتی داستانی از فریده قیمتی
کلید را در قفل چرخاند. با لبخند وارد حیاط شد. چادر را از سر برداشت.
-سلام ننه
پیرزن روی گلیم گوشه حیاط نشسته بود. با لبه روسری اشکهایش را پاک کرد. دختر سر پیرزن را با دو دست گرفت و بوسید ...

ادامه ...