داستانی از سارا روحانی
13 بهمن 94 | داستان | سارا روحانی داستانی از سارا روحانی
در آن بیست‌و‌سه روز او را مرده صدا نزدیم. هنوز نمرده بود. اما زنده هم نبود. هر روز شباهتش با زنده‌ی خودش کمتر می‌شد. نمی‌شد گفت که همه‌ی او زنده است. چیزهایی در او مرده بود. چیزهایی هنوز جان داشت. چیزهایی شناور بود و سوسو می‌زد. و چیزهایی بود که مطمئن بودم وجود دارند، اما دستم به آن‌ها نمی‌رسید. ...

ادامه ...