داستانی از احسان قدري
13 بهمن 94 | داستان | احسان قدري داستانی از احسان قدري
همین که وارد اتاق پرو می شوم با زدن کلید، چراغ کوچک و هواکش داخل آن با هم روشن می شود. چند ثانیه قبل از وارد شدن به اتاق، فروشنده پیراهنی را که انتخاب کرده ام می دهد دستم. می گویم آن یکی را هم بدهد تا هر دو را امتحان کنم. احساس می کنم اینطور کم ترمجبورم توی مغازه بچرخم. ...

ادامه ...